Monday, April 09, 2007

جعبه شكلات مادر


پيرمرد چشم آبي جعبه شكلات رو به تنها هم كوپه ايش پسر مو طلايي تعارف كرد
پسر يك شكلات برداشت و داخل كوله اش قرار داد
پيرمرد با مهرباني گفت: دوست نداري؟
پسر:دوست دارم .نگاه پيرمرد به پسرآرامش مي داد...دلم مي خواد شكلاتي كه از شما گرفتم رو به مادرم بدم
پيرمرد: چه فكر خوبي .مادر ها مهربون و نازنينن.پس يكي ديگه بردار
پسرجعبه خالي شكلاتي رو از كوله در آورد و گفت:راستش از آسايشگاه رواني بر مي گردم...مادرم ...بهم اين جعبه خالي رو داد و گفت كه هروقت دلم خواست از توي اين جعبه شكلات بردارم.فكر مي كنه جعبه پر هست. حواسش رو از دست داده

17 comments:

Anonymous said...

سلام کوتاه عزیز

داستان جالبی بود . یاد آور این حقیقت که انسان خواسته و نیاز خود را در جایی دیگر می یابد . مثل روح روانپریش آن مادر که نیستی را با چشم باور به هستی نگاه می کند و با ایمان به بودن شکلات در جعبه شکلات را به دستان پسرش می رساند اما توسط آن پیرمرد مهربان

aram said...

فكر مادر
ياد مادر
جعبه خاطراتم
آوارگي

Anonymous said...

خوب مي نويسي مهدي خيلي خوب

Anonymous said...

به تحلیل مازیار حسودیم شد.....
بازم عالی نوشتی.....
زیبا و تاثیر گذار

پسر قبیله said...

گفته بودي مي خواي از مادر بنويسي
انتظارش رو داشتم
ولي اين بر خلاف انتظاراتم بود
بر خلاف دنياي وسوسه گر کليشه بود
و شديداً عالي
و شديداً عالي
و شديداً عالي
مي دوني که در مورد همه ي پست هات اين واژه ها رو به کار نمي برم
پس مي دوني که تعارف نمي کنم

Anonymous said...

هشتمین روزِ خرابی هواپیمام تو کویر بود که، در حال نوشیدنِ آخرین چک‌ّه‌ی ذخیره‌ی آبم به قضیه‌ی پیله‌وره گوش داده بودم. به شهریار کوچولو گفتم:
-خاطرات تو راستی راستی زیباند اما من هنوز از پسِ تعمیر هواپیما برنیامده‌ام، یک چکه آب هم ندارم. و راستی که من هم اگر می‌توانستم خوش‌خوشک به طرف چشمه‌ای بروم سعادتی احساس می‌کردم که نگو!
درآمد که: -دوستم روباه...
گفتم: -آقا کوچولو، دورِ روباه را قلم بگیر!
-واسه چی؟
-واسه این که تشنگی کارمان را می سازد. واسه این!
از استدلال من چیزی حالیش نشد و در جوابم گفت:
-حتا اگر آدم دَمِ مرگ باشد هم داشتن یک دوست عالی است. من که از داشتن یک دوستِ روباه خیلی خوشحالم...
به خودم گفتم نمی‌تواند میزان خطر را تخمین بزند: آخر او هیچ وقت نه تشنه‌اش می‌شود نه گشنه‌اش. یه ذره آفتاب بسش است...
اما او به من نگاه کرد و در جواب فکرم گفت: -من هم تشنه‌م است... بگردیم یک چاه پیدا کنیم...
از سرِ خستگی حرکتی کردم: -این جوری تو کویرِ برهوت رو هوا پیِ چاه گشتن احمقانه است.
و با وجود این به راه افتادیم.
----------
www.dozdedela.blogfa.com
----------
Alfonso

Anonymous said...


دلم برای
پرآبی ِ چشم ِ پیرمرد
بیشتر سوخت
تا
کم حواسی ِ پیرزن

Anonymous said...

ميان فضا وشيره درختان
پرندگان تنهاي تنها جان مي سپارند
پژواكشان اما
در چشم فرشته اي منفجر مي شود
كه ديرگاهي است در خوابي عميق
فرو رفته است
در دهانه دوزخ
. در غار مرداب

Anonymous said...

dastane kotah jaleb va jazabi bod .lotfan mano be link dostat ezafe ko injor mano sepaesgozar khodet mikonbi 1 shokolat ham mehmonet mikonam fadat sham bye

Anonymous said...

آينه در آينه شد

Anonymous said...

تو همسفر طلايی خورشيدی
پاشو بيايه سر به وبلاگ پنگولی
ای کاش در آن زمان که زود ميرفتی
ميديدی که ۲ ساعت آپ کرديم [نیشخند]آخرش قافيه اش نيومد[نیشخند]

پاشو بيا که پنگوليا آپ شد[گل][نیشخند][قلب]

Anonymous said...

سلام کوتاه عزیزم

از پیام و نظری که داده بودی کلی خندیدم . ای آقا این حرفا چیه شما آخرشی آخر احساس و ادراک .در هر صورت ما چاکریم.

در ضمن در پست جدیدم بر عکس پستهای قبل یه جریان شاد نوشتم که به مهمانی یکی از دوستان رفته بودیم و کلی حال کردیم . بابا ما هم دل داریم خوب بگذریم دوست عزیز به امید دیدار

saeed parsa said...

مادر حدیث دردهای جاودانه

Anonymous said...

شايد حواس از دست بره
اما طعمش تا هميشه مي مونه حتي با وچود جعبه خالي شكلات و حتي دستان خالي بدون مادر

Anonymous said...

نوشته هات بدجوری منو میلرزونه نمیدونم چرا ...شاید از قدرت بالای نوشتنته ...

Anonymous said...

سلام
وبلاگ.::آخرین حرف::. با مطلبی در مورد ((دو نوع شیوه عمل جراحی تغییر جنسیت ترانس سکشوال های مرد به زن)) به روز شده است.
منتظر شما هستم.
همیشه سلامت باشیم تا بهتر زندگی کنیم.

Anonymous said...

سلام
وبلاگ.::آخرین حرف::. با مطلبی در مورد ((دو نوع شیوه عمل جراحی تغییر جنسیت ترانس سکشوال های مرد به زن)) به روز شده است.
منتظر شما هستم.
همیشه سلامت باشیم تا بهتر زندگی کنیم.