Thursday, May 17, 2007

تجلی


بسم الله الرحمن الرحیم...صدایی نبود جز صدای خودم.الحمدالله الرب العالمین...اتصال برقراره می تونید صحبت کنید.مکالمه شروع شده بود.دلم خیلی برای خدا تنگ بود و حالا داشتم صحبت می کردم باهاش.الرحمن الرحیم...الو؟
پشت خطی دارم...شماره آشناست...شیطان
الو... می بخشی می تونی صبر کنی؟دارم با خدا حرف می زنم
شیطان:می دونم
مرسی
مالک یوم الدین...خدایا می شه کاری کنی فقط خودت و خودم باشیم؟یه کاری کن شیطان بره
شیطان:از خودم بخواه
کوتاه:می ری؟
شیطان:نه نمی رم هر جا خدا هست منم هستم.قرارمون همینه
کوتاه:اما اینجوری نمیشه خدایا .تو باید همه جا باشی نه شیطان
تماس برقرار نیست

Monday, May 07, 2007

ما


جوکر سیاه و سفید با بی حوصلگی کانالهای تلویزیون رو عوض می کرد. دعوت نامه آس دل به بازی پوکر را برای بار چندم خواند.در باز شد. جوکر رنگی با تابلوی بزرگی وارد شد
جوکر رنگی : کمک کن تابلو رو به دیوار بزنیم
جوکر سیاه و سفید مشتاقانه بلند شد و به سمت تابلو رفت.باهم شروع به نصب
تابلو کردند.حالا تابلو نصب شده بود و موقع برداشتن پرده تابلو بود
جوکر رنگی پرده را برداشت.کنار عکس با شکوهی از پرفسور دامبلدور یکی از سخنان او نوشته شده بود:این انتخاب های ماست که حقیقت باطنی مارو نشون می ده نه توانایی های ما