Tuesday, August 30, 2005

زندگی


جوکر سیاه با صدای زنگ در از جا پرید
نامه داشت
با اشتیاق نامه را باز کرد
سلام عزیزم
ببخش که بی خبر رفتم
یه قایق خریدم
میرم سرزمینی که میگن کسی برنگشته ازش
جوکر سیاه گریه کنان با خود فکر کرد منکه دوستش داشتم
روی قایق جوکر رنکی با صدای هق هق از خواب پرید

Monday, August 29, 2005

زندگی


پسر گیج و منگ از اینکه نقشی توی فیلم گرفته به خانه برگشت
سکوت بود
نور کمرنگی از پرده روی میز افتاده بود
در امتداد نور پاکت نامه ای دید
نامه را باز کرد
نوشته تنها مرد زندگیش بود
عزیزم
رفتم
پسر غمگین به خیانتی که برای گرفتن نقش کرده بود فکر میکرد

Saturday, August 27, 2005

برخورد نزدیک از نوع عشق


پسرها بازی می کردند
صدای خنده تا اسمان می رفت
پسر بزرگتر نگاهی به بالا انداخت
بچه ها هم به بالا نگاه کردند
پیر مرد با ریشهای بلند و داس در دست به انها لبخند زد
پسر ها هم خندیدند

Friday, August 19, 2005

گردش


مرد لبخندی میزند
یاد چیزی افتادی عزیزم؟
آره یاد اون جشن حیف که تو نبودی
من که بودم
نه
ولی من بودم
نه
پسر با بغض :من بودم

Wednesday, August 17, 2005

چشمان باز بسته


یک بار دگر شب فرا می رسد
یک بار دگر شب فرا می رسد
یک بار دگر شب فرا می رسد

Friday, August 12, 2005

گنبد خضرا

جوکر سیاه:چرا ...چرا نمیخوابی چند شبه؟
جوکر رنگی:سه شب پیش چشمام که باز کردم یه اسمون سبز دیدم با چند تاماه طلایی بیهوش شدم .وقتی به هوش اومدم سقف را دیدم.