Wednesday, October 26, 2005

مرگ لذیذ


دوباره قصه ماه و گرگ شدن من
خدایا خسته شدم
باز از خانه بیرون میزنم
تشنه به خون انسان
...و همان درد و ترس که اگر انسانی دیدم مبادا
چهار دست و پا به سمت بسمت قله میروم
پوزه خون الودم را رو به اسمان میگیرم
خدایا مرگم را بده

Tuesday, October 18, 2005

جادوگر


جوکر سیاه مست از پوکر برگشت
دفتر خاطرات باز بود
یه نور ابی از دفتر بیرون میتابید و فضای قهوه ای رنگ خونه رو درخشان میکرد
جوکر به دفتر نگاه کرد
خواست اه بکشه اما از دهانش شکل اس دل خارج شد
نور ابی به تدریج نارنجی شد و فضا قهوه ای تر

Tuesday, October 04, 2005

درویش


جوکر رنگی به خانه برگشت
نگاه اول کافی بود تا صفحه باز دفتر خاطرات را ببیند
صفحه را خواند و شروع به نوشتن کرد
نظر بد دیگران تا چه حد می تواند رنجش و سختی برای فرد بیافریند
در هر جایی فکر کن
اگر به مفهومات فکر کنی قلم و کاغذ هم نمی خواهد