Sunday, July 29, 2007

شیاطین

آدام در گوش کریس گفت:همین الان آبراهام از دیوید می خواد که به کلیسا بریم.آبراهام گفت:دیوید بیا بریم کلیسا.کریس تعجب کرد.بار چندمی بود که پیش بینی های در گوشی آدام درست از آب در می آمد
به کلیسا که رسیدند آدام در گوش کریس گفت:الان آبراهام پیشنهاد می کند که بالای برج کلیسا بریم.آبراهام رو به بچه ها کرد و گفت:دلم می خواد بالای برج رو ببینم.شیفتگی کریس نسبت به آدام چند برابر شد.آدام همیشه درست پیش بینی می کرد
وقتی داشتند پله هارو بالا می رفتند آبراهام آدام را کناری کشید و گفت:حالا نوبت منه.آدام مخالفت کرد.آبراهام که صداش از شهوت می لرزید گفت:نقش ها رو عوض می کنیم تو خورشید و خواهی داشت و من ماه رو
گردش بالای برج تمام شد و به پایین راه پله رسیدند.پدر روحانی در حالیکه سینی پر از کیک های کوچک سیب در دست داشت رو به کریس و دیوید کرد و گفت:پسران عزیزم امیدوارم که از کیک های من خوشتون بیاد...آغوش کلیسای من به رو ی شما همیشه باز هست.پدر رو به آدام و آبراهام کرد و چشمکی زد و گفت:حالا ابر رو هم در اختیار دارید

Friday, July 13, 2007

شاهد




اشخاص فیلمنامه
پسر آبی
پسر زرد
عارف
زمین
خارجی.خانه عارف-شب
از سمت راست دو پسر با لباسهای آبی و زرد وارد کادر می شوند.به سمت در خانه عارف می روند و در می زنند
داخلی.خانه عارف-شب
خانه عارف یک اتاق دارد.بدون لوازم خانگی.هفت شمع نور اتاق را تامین کرده اند.عارف پیرمردی است کمی چاق که سبیل دارد.عارف سمت چپ کادر نشسته است.سمت راست کادر دو پسر نشسته اند
پسر آبی:ما یک کتاب خواندیم
پسر زرد:در انتظار گودو
پسر آبی:حالا فکر می کنیم امام زمانی در کار نیست
پسر زرد:سر کاریم؟
عارف نگاهشان می کند و لبخند می زند
عارف:گوش کنید
صدای زنی خارج از کادر به گوش می رسد
قصه سرخترین پیرهن را ماندن و زخمه زدن بر جانش
کوفتن یاس سپیدش را بر در
تشنگی در حرم امنش را
همه را می دانم
پسر آبی و زرد با تعجب به هم نگاه می کنند
پسر آبی:صدای کی بود؟
عارف:می فهمید اما از یادتان خواهد رفت
زنی زیبا ,عینکی,خاک آلوده و پا برهنه از سمت چپ کادر وارد می شود
عارف معرفی می کند
ایشان زمین هستند
زمین:مصطفی (ص)به من گفت مهدی(عج)خواهد آمد
دو پسر بی هوش شدند

Sunday, July 01, 2007

آینه تخت


پسر کوچولو شمرده شمرده داستان پینوکیو را برای پدرش می خواند:...پینوکیو...بعد از...چند...لحظه...تبدیل به...یک...الاغ کامل...شد...کمکدارم...کمکدارم...پدر:کمک دارم خر می شوم.کودک ادامه داد:کمک دارم خر می شوم
پسر کوچولو خندید و به سمت آینه رفت.تصویر خودش را نگاه کرد.دست راستش را بالا برد.تصویر پسر دست چپش را بالا برد.پسر کوچولو زبانش را درآورد.تصویر پسر بوسیدش
صدای پدر می آمد:اینور جو پریدم...اونور جو پریدم...خودم رو تو آب دیدم
پدر لرزید.پسر کوچولو گفت:چی شد بابایی؟پدر آرام گفت:فرشته مرگ رد شد و ادامه داد:سرد بود لرزیدم