Saturday, August 25, 2007

شهر زشتها -تقدیم به خودم


بدویین بیاین ببینین .یالله...اومدن...خیلی هستن.تا حالا این همه خوشگل یه جا ندیده بودم.بدویین
جمعیتی از زشت رویان به سمت تنها درمانگاه شهر که همیشه بدون بیمار بود دویدند
تعداد خوشگلها به صد نفر می رسید اما این تعداد در برابر هزاران زشترو کم به نظر می رسید
هی اینجا رو این یکی رو ببینین چه خوشگله
همه داشتند به پسر کوچکی اشاره می کردند که بیهوش روی تخت کثیف بیمارستان افتاده بود

Sunday, August 12, 2007

یک لیوان شراب


جوکر رنگی سه لیوان و تنگ مشروب را روی میز گذاشت
جوکر سیاه و سفید:مهمون داریم؟
جوکر رنگی:بله
جوکر سیاه و سفید:آفریدگار؟
جوکر رنگی:نه عزیزم
جوکر سیاه و سفید:پرفسور اسنیپ؟
جوکر رنگی:نه
جوکر سیاه و سفید:پس کی؟نکنه آس دل یا سرباز دل
جوکر رنگی:بازرس ژاور
جوکر سیاه و سفید:ژاور؟چرا اون رو دعوت کردی.من کوزت رو ترجیح می دادم
جوکر رنگی:کوزت آرزو کرد ای کاش هیچ کس سایه نداشت.می دونی که ژاور استاد پیدا کردن آدم ها با تعقیب کردن سایه هاشون بود.از موقعیکه آفریدگار آرزوی کوزت رو برآورده کرد ژاور تبدیل به موجود ترحم برانگیزی شد.امشب دعوتش کردم تا کمی آرامش پیدا کنه