Sunday, September 11, 2005

وقتی تو گریه میکنی


جوکر سیاه با نوازش از خواب بیدار شد
جوکر رنگی بالای سرش بود
از جا پرید و بغلش کرد
جوکر سیاه که از خوشحالی نمیدونست چی میگه گفت
خاصیت تو اینه که نمیشه به یقین گفت چی کار می کنی
جوکر رنگی گفت فکر من مقید به راه های شناخته شدن نیست دلم میخواد به سرزمین های ناشناخته و دیدنی تر گام بگذارم
جوکر سیاه گفت یادت باشه این کار همیشه مفید نیست عزیزم
جوکر رنگی گفت من دست به کار سطح بالایی زده بودم ولی عشق به تو به من این اجازه را نداد مشکلات من بیشتر شده

3 comments:

Anonymous said...

باید سفر کرد ...

Anonymous said...

سلام.امیدوارم که سلامت باشی.من وبلاگهای زیادی رو میشناسم، اما به نظرم وبلاگ تو یه جوره خاصی جالبه.یه حالت ویژه ایی مینویسی. باز هم بسراغ بلاگت میام.موفق باشی.

Anonymous said...

سلام....ميستايم خيال تورا ونيز قلم تورا ونيز......نازنين بي خبري از من و عشق/ من به ديدار شما محتاجم