Wednesday, January 09, 2008

مزدور های بدون مزد مانده

ضربه های سنگین مشت و لگد بی هدف اما مستقیم رو سر و بدن بی حس پسرک فرومی اومد. یک متری اون طرفتر صدای خنده های نفرت انگیز پسر جوانی تو صدای خورد شدن استخوان ها قاطی می شد. کار لاتهای پایین شهر تموم شد. اومدن طرف پسر جوان خندون و بهش گفتن:آقا خوشگله اینم کاری که خواستی.دهنش رو ...یدیم.حالا نوبت تو هست و قولت
پسر به لاتها قول داده بود وقتی بی افش رو لت و پار کردن باهاشون سکس کنه.پسر نگاهی بهشون انداخت و پا به فرار گذاشت

19 comments:

Anonymous said...

باورم می شه. گاهی عشق ممکنه به نفرت تبدیل بشه. اما تا این حد؟ چند درصد واقعیه؟

homorenia said...

سلام .
مثل هميشه ، كـــــــــــــــــــــــوتاه و عالي بود .

پاينده باشي . . .

Soulmate said...

نمیدونم... این جوری دوست ندارم

Anonymous said...

تجربه ای شد واسه لاتها

پسر قبیله said...

چقدر اين زندگي كردني است؟
دارم اون لحظه رو تصور مي كنم كه پسر جوون همونجوري كه داره مي دوه ، پاش گير كنه به يه چيزي و بخوره زمين
دلم براي كدومشون مي سوزه؟
همشون؟
هيچكدوم؟
...

Alfons said...

دل سوختن؟چرا نکته ی فرعی؟

Anonymous said...

سلام کجایی؟
به ما سر نمی زنی!

Anonymous said...

لاتها که همیشه حقشون همینه...حتی بدتر...ولی اونیکه اسخوناش میشکست رو نمیدونم!!

Anonymous said...

kash marze beine eshgho nefret vazehtar bood!

Anonymous said...

kash marze beine eshgjo nefrat vazehtar bood...

آدم آهنی said...

دلش خوشه مگه می شه به این راحتیا فرار کرد؟

Anonymous said...

راست می گه گیرش میارن . اگه هم فرار کنه یه وقتی یه جایی یه کسی استخوناش و می شکونه و بی اف ش فرار می کنه

Anonymous said...

راستی ممنون که اومدی و خوندی

Anonymous said...

kootahe doost dashtani haye man
hameye post ha ro dobare khondam .
hamash ro
hata kootah ro
doostet daram

Anonymous said...

کسانی که خودشونو واسه خواسته های عجیب دیگرون به خطر میندازن قطعا واسه تحقق خواسته های خودشونم جون همون طرف رو به خطر میندازن
موافقم
گیرش میارن و طوری می مالوننش که دیگه نشه با خاک اندازم جمعش کرد
این طبیعت خاص اینگونه اعماله
آخر خوشی نداره
هیچ وقت نداشته

پسر قبیله said...

خشونت زيادي تو اين پست بود كه هنوزم بعد از 9 روز اذيتم مي كنه ... شايد تقصير منه كه سعي كردم مطلبت رو تصويري بخونم ... اما مي دونم كه تقصير تو نيست ... چون از چيزي حرف مي زني كه مشابه و موازيش به وفور ديده مي شه ... حالا نه لزوماً بي اف يا هر چيز ديگه
تو بنويس كوتاه ... اين منم كه بايد خودم رو با خوندن واقعيت و اذيت شدن وفق بدم

Anonymous said...

وااااي يه جور بدي شدم!!!يعني چي ممكنه بشه كه آدم بتونه با خنده شاهد كتك خوردن كسي بشه؟!؟!؟حالا واسه چي فرار كرد مثلا!!!به چي ميخواست وفادار بمونه؟خودش؟....راستي من نصفه نيمه برگشتما

Anonymous said...

وبلاگت خوبه و جالب اما....

Anonymous said...

خيلي باهاش حال كردم.انتقام شيريني بود.دمت گرم كوتاه!