Friday, November 16, 2007

عنصر پنجم:بی اف

سلام ساقی سلام دکتر افشار.ساقی جان سه پست قبل برام کامنت گذاشته بودی اما آدرسی نداشتم تا جواب بدم می شه لطف کنی و
آدرست رو بدی؟دکتر جان شما وبلاگ جدید دارید؟
داستان

ناگهان دلشوره تمام وجود پسر را پر کرد.عرق سردی بدنش را پوشاند.فکر کرد دارد خفه می شود ... تنهایی وحشتناکی تمام بدن و اتاقش را پر کرد.به زحمت شماره دوست پسرش را گرفت و خبرش کرد. لباسهایش را پوشید .با خودش گفت: چقدر احمقم... دارم می میرم اما به فکر دک و پز هستم.با ترس و لرز از خانه خارج شد.آپارتمان پر از بوی غذا بود .دوباره ترسید ... فکر کرد دیگران زندگی عادی خودشان را ادامه می دهند ولی هیچکس از حال او با خبر نیست.ترس از مرگ بی سرانجام و استرس زیاد لحظه ای ولش نمی کرد.متوجه نشد پله ها رو دو تا یکی رد کرده و به در رسیده.روی سکوی جلوی در نشست و لرزید...لرزید و منتظر ماند. ترس خفگی ولش نمی کرد.بدنش را به عقب و جلو تکان می داد ... می خواست به خودش بفهماند زنده هست .در پارکینگ آپارتمان کناری باز شد و دوست پسرش با ماشین بیرون آمد.ماشین را توی کوچه رها کرد و به سمت پسر آمد.بغلش کرد و گفت:نترس عزیزم. شربتت رو برات آوردم...خونسردی دوست پسرش همیشه اینجور مواقع کمکش می کرد.شربت را گرفت و جرعه جرعه خورد.سوار ماشین شدند و به سمت بیمارستان حرکت کردند...باید آمپول می زد تا آرام بخوابد.ماشین شروع به لرزش کرد و دوست پسرش مجبور شد زودتر از موعد نگه دارد و پیاده شود.پسر خواست پیاده شود اما دوست پسرش با اخم گفت که اینکار برای حال او خوب نیست و با حواس پرتی در کاپوت را باز کرد...ماشین رو خاموش نکرده بود و انگشت اشاره اش به پره های فن موتور گیر کرد.سریع دستش را کشید اما ناخن وقسمتی از گوشت انگشتش کنده شد.اول پسر متوجه نشد ...تازه وقتی دوست پسرش رسیدگی به لرزش ماشین را بی خیال شد و سوار ماشین می شد تا بتواند زودتر هر دوتاییشان را به درمانگاه برساند متوجه قطع شدن سر انگشتش شد.خون روی انگشتان دوست پسرش خشک می شد.حال خوبی نداشت...حالا بدتر هم شده بود.احساس گناه تمام وجودش را پرکرد.گریه اش گرفت و دوستش را بغل کرد.دوستش گفت:باید به درمانگاه برسیم عزیزم اجازه می دی راه بیفتیم؟...خونسردی دوستش مثل آبی بود که روی داغی استرسش ریختند

13 comments:

Anonymous said...

چه مهربانی وحشتناکی ........

http://nevisht.wordpress.com/
saqi
======
http://pychak2.blogfa.com/
dear Dr Afshar

=====
روزگارت خوش ..

Anonymous said...

عشق درد نمی شناسه ولی امان از درد عشق!!

Anonymous said...

براتون آرزوی موفقیت دارم

Anonymous said...

salam mehdi jan
man injuri rahattaram ke javabi nagiram.


dastanet atre sangine boghz ro be khateram ovord.

Anonymous said...

آلفونسو خوندتت
چیزی نمی تونم بگم
جز اینکه ...

Anonymous said...

واي چه كار قشنگي! راستي ته قصه چي
شد؟ آيا منتج به نتيجه شد؟
در ضمن من منظورت رو نفهميدم، خوب وبلاگ من همون هست كه شما گاه گاهي بهش سر مي‌زنيد ؛ غير اون ديگه وبلاگ فعالي ندارم
مي‌بوسمت

پسر قبیله said...

داشته ها و نداشته ها
راستي مسئله چيه كه هميشه مي گن مسئله اين است
حالا يه سوال
اگه آقاي بي اف ماشين نداشت چي مي شد؟

Anonymous said...

salam . ba ejaze at ruye blogrolling be to link dadam ..khob? mersi

Anonymous said...

بعضي اوقات از اين همه خونسردي كلافه ميشم

Alfons said...

baz minevisam!

Anonymous said...

ممنوم.همیشه به وبتون سر میزنم خوشحالم که دوستانی دارم که همیشه به من سر میزنن

Anonymous said...

www.baraneashkk.blogfa.com

Anonymous said...

حس میکنم اینجا همه چیز سیاه و سفیده !
درست عین ریخت وبلاگ !

خسته ام از فصل تکرار
خسته ام از رخوت تن