Sunday, March 05, 2006

عشق اول


مامان جون بیا کفشاتو پات کنم بریم
من نمیام مامان
چرا عزیزم
پسرک گریه کنان گفت:می ترسم... اونجا همه غریبه اند
مادر به نرمی حرکتی موج واربه دستش داد و در فضای جلوی صورت پسرک سیب سبز رنگی ظاهر کرد
پسر با تحیر به دستان مادر نگاه کرد
مادر سیب را به او داد و پسرک رام و مطیع به دنبال مادر به سمت مدرسه راه افتاد
کنار در مدرسه پسر کوچک دیگری ایستاده بود و گریه می کرد
پسرک به سمتش دوید و با خوشحالی سیب را به او داد
لبخند زیبایی روی لبهای خوشرنگ و زیبای مادر نشست

13 comments:

Anonymous said...

behem begoo chera rafti?
nazar fekr konam faribam dadi
nagi ta ABAD nemibakhshamet
GHASAM mikhoram

koooootah said...

عزیزم من نرفتم و هستم موبایلم قطع برام اف بذار بهت شماره بدم/هیچوقت فریبت ندادم خودت میدونی همیشه باهات صادق بودم/منتظر اف هستم

Anonymous said...

bale

Anonymous said...

همیشه عشق اولین، یک مزه دیگری دارد. نخستین لبخند آرامش بخش که رد و بدل می شود، کلی حال می دهد. خیلی خوشمزه است. خیلی

Anonymous said...

كاش مادرها به عشق ها هميشه لبخند مي‌زدند

شب بین said...

ظاهر کرد يا خلق کرد؟

Anonymous said...

آفرين با اين پستت منو ضايع كردي اما خوشحالم آخه ديروز با
در مورد بلاكت اضحار نظر كرديم وتو gipsy
امروز منو ضايع كردي

Shine said...

و او صادق ترین دوست برای پسرک شد.... مثل دوستان اول ما...

Unknown said...

قشنگ بود. کاش همۀ دوستیها با نیت پاک بودند

Anonymous said...

صحبت ساده ای ,یک تبسم
علاقه پاکی به آب ,آدمی,آسمان...و
همچراغ

Anonymous said...

خیلی قشنگ نوشتی :)... چقدر عشق بچه ها قشنگه چون نمی دونن عشقه :)

Little Swallow

Anonymous said...

وقتی به بچه گیام بر می گردم می بینم هی پشت سر هم عاشق این و اون می شدم فکر می کردم زندگی عادی همینه... نمی دونم... شایدم همینه (((((?)))))


Little Swallow

Anonymous said...

جادوي سيب...يا نه جادوي عشق مادر....جادوي عشق