Saturday, February 16, 2008

تقابل


11 comments:

Anonymous said...

ذهنمو مشغول کرد
باید بیشتر رو عکست فکر کنم
هرچند حسش می کنم

Anonymous said...

ممممممم. چی بگم؟ قابل ستایشه که یک پستت انقدر روش فکر می شه و از پیش تعیین شدس! وقتی این عکس رو باز اول دیدم فکر نمی کردم یک روز یک پست بشه!

Anonymous said...

... yaa tashaarogh ... Hamid Parnian

Anonymous said...

سلام
من يه مدت خواننده پر و پا قرص مطالبتون بودم ولي از بس اومدم كامنت گذاشتم و ارسال نشد اميدم بريد. ممنون كه سر زديد. فكر كنم از وبلاگ آلفو به ما رسيديد.
در مورد پست جديد چيزي نميشه گفت جز اينكه واقعاً كولاكه و فكر رو به خودش مشغول ميكنه.
پستهاي قبليتون رو هم خوندم. توي همه پستها يه وجه اشتراك وجود داره. اصرار به نشون دادن زشتي همراه با يه شيطنت خاص.
بازم ممنون كه سر زده بوديد.

Anonymous said...

این شیشه رو کی شکسته؟...چرا نوش نمیکنین؟

Anonymous said...

چيزي روي اصرار و ابهام!
حرفي از آن روزها گير كرده لاي پنجره...

پسر قبیله said...

شيشه هاي شكسته ي تعمير نشده ي خاك گرفت ياد نبودن مي اندازدم ... خرابه ها در حقيقت مخروبه اند ... توفيرشان در وجود مخرب است ... كمي از شيشه هاي گذشته ام شكسته ... تعمير نكرده و خاك آلود

Roozbeh Ettehad said...

نمی دونم که چی دیدم. اما بعضی چیزا بدون اینکه تو بفهمی اثر خودشون رو میزارن. عکستم اثرشو گذاشت.

Anonymous said...

سلام

هر چی فک کردم نفهمیدم

ببخشید یه مدت نتونستم به شما سر بزنم

نشد

Anonymous said...

میدونی وحشتناک بودن قضیه کجاست ؟
اونجایی که درست در لحظه ی تقابل با یک برهوت رو به رو بشی.

Anonymous said...

این را هم همخونه ای برایت نوشته بود ،
کوتاه جان مرسی که قیافه ی شعر رو هم ارائه کردی .