شاهد
اشخاص فیلمنامه
پسر آبی
پسر زرد
عارف
زمین
خارجی.خانه عارف-شب
از سمت راست دو پسر با لباسهای آبی و زرد وارد کادر می شوند.به سمت در خانه عارف می روند و در می زنند
داخلی.خانه عارف-شب
خانه عارف یک اتاق دارد.بدون لوازم خانگی.هفت شمع نور اتاق را تامین کرده اند.عارف پیرمردی است کمی چاق که سبیل دارد.عارف سمت چپ کادر نشسته است.سمت راست کادر دو پسر نشسته اند
پسر آبی:ما یک کتاب خواندیم
پسر زرد:در انتظار گودو
پسر آبی:حالا فکر می کنیم امام زمانی در کار نیست
پسر زرد:سر کاریم؟
عارف نگاهشان می کند و لبخند می زند
عارف:گوش کنید
صدای زنی خارج از کادر به گوش می رسد
قصه سرخترین پیرهن را ماندن و زخمه زدن بر جانش
کوفتن یاس سپیدش را بر در
تشنگی در حرم امنش را
همه را می دانم
پسر آبی و زرد با تعجب به هم نگاه می کنند
پسر آبی:صدای کی بود؟
عارف:می فهمید اما از یادتان خواهد رفت
زنی زیبا ,عینکی,خاک آلوده و پا برهنه از سمت چپ کادر وارد می شود
عارف معرفی می کند
ایشان زمین هستند
زمین:مصطفی (ص)به من گفت مهدی(عج)خواهد آمد
دو پسر بی هوش شدند
20 comments:
حاج آقا رحم کنین
لا اقل یه تسبیحم به ما بده وقتی اینجوری می کنی یه کم ذکر بگیم :)
نوشته زیری رو باش خیلی حال کردم
چند کلمه هم اونجا براتون نوشتم
موفق باشی مهدی جان
avalan godo na o guru.saniyan hafez mige:kojast sofiye(guru) dajjal feele molhad shekl.bego besoz ke mahdiye din panah aamad.
ama bi taarof kheyli fazaye mini malistish tahte estilaye hajviyate sorealistiye.kholase ma ke chizi saremon nemishe vali ishala besazish.bazam khobeh.dost darad yar in ashoftegi,kosheshe bihodeh beh az khoftegi.
خیلی چیزا یادمون میره
اینم یکیش
نگاه ها عوض می شه
گاهی آدم هایی که دوسشون دارم یه جوری می شن
نمی شه درک شون کرد
تو این پستت برام درک ناپذیری
با سلام
والا من متوجه نشدم در این پست می خواستی بگویی امام زمان واقعیت داره یا نداره
البته شایدم من خنگ هستم که مساله به این سادگی رو نفهمیدم
ولی به خدا نفهمیدم ، بالاخره هست یا نیست
زمینه.
روباه که نیست
chi begam valaaaaaaaa
خداحافظ کوتاه عزیز
دوست عزیز من نیز مثل نام تو مدت کوتاهی افتخار بودن در کنارتان را داشتم ، چه بگویم
اما دارم میروم به سوی زندگی ولی همیشه به یادتان هستم و می مانم
خداحافظ
... اما
اغماي خواب گونه ي آن قوم باستان
با لاي لاي هر ورق تاريخ
چندان عميق گشت
كه شاعر ،
مأيوس و خشمناك
فرياد
جاودانه ي شعرش را
در گوش كوه ريخت .
خواهد آمد !!! ؟ خواهد آمد ! خواهد آمد ؟؟؟؟؟
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
شاید چون کوتاه بود اینطوری بود
.
.
.
و روزی خواهد آمد
یه کم اظهار نظر راجع به این پست سخته
من دوباره اومدم
وجود نداره ... شک نکن
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست
...
و قدش از درخت های خانه ی معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشنتر
...
-فروغ فرخزاد-
خواهد آمد
روزی
چرا در انتظار گودو ؟؟ چرا ساموئل بکت رو اوردی تو داستان ؟؟
ولی پسر تعریفت از زمین محشر بود .
felan ye pozr khahi ke naresidma biyam...
shamrande..
farda hatman sarmiznam...bazma bebkhashid...
همه ی داستان این است که من کامنت می خواهم
و همه ی داستان این که ، زمین خود- اش نمود است !
سلامی چو بوی خوش آشنایی
گذشتم ، از خویش و از هر چه راز بیش
و در گذر از راز کهنـــه خویش به کــــوچه یار رسیدم تا با رویای یاد یار زندگی را در عشق و عشق را در کــــوچه یار بینم
مـازیـار
فراموش شد
Post a Comment