Sunday, July 01, 2007

آینه تخت


پسر کوچولو شمرده شمرده داستان پینوکیو را برای پدرش می خواند:...پینوکیو...بعد از...چند...لحظه...تبدیل به...یک...الاغ کامل...شد...کمکدارم...کمکدارم...پدر:کمک دارم خر می شوم.کودک ادامه داد:کمک دارم خر می شوم
پسر کوچولو خندید و به سمت آینه رفت.تصویر خودش را نگاه کرد.دست راستش را بالا برد.تصویر پسر دست چپش را بالا برد.پسر کوچولو زبانش را درآورد.تصویر پسر بوسیدش
صدای پدر می آمد:اینور جو پریدم...اونور جو پریدم...خودم رو تو آب دیدم
پدر لرزید.پسر کوچولو گفت:چی شد بابایی؟پدر آرام گفت:فرشته مرگ رد شد و ادامه داد:سرد بود لرزیدم

16 comments:

Anonymous said...

سرما هم در جای خودش مطلوبه

مثل خنکای باد کولر در روز گرم تابستانی

Tasvir Yek Zan... said...

نمی دونم در مورد مرگ زیاد می نویسی اما زشت و ترسناک نیست اصلا نوشته هات من فکر می کنم که اون هم یه واقعیت زندگیه که مراحل خودشو داره

Anonymous said...

مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است

Anonymous said...

http://www.nooronar.com/besmellah/archives/story/ inam ye jaye khof.

Alfons said...

har margi 1 tavallode

پسر قبیله said...

بالا رفتیم دوغ بود
پایین اومدیم ماست بود
قصه ی ما راست بود
...
لرزیدم

Anonymous said...

سلام کوتاه عزیز

منکه دلم لک زده برای فرشته مرگ اگه دیدیش بهش بگو مازیار یه کار فوری باهات داشت

جون مازیار سفارش مارو بهش بکنی ها خیلی وقته تو صففم

Anonymous said...

بازم سلام

کوتاه جون یادم رفت بپرسم عزیز برام نوشته بودی که تو هم گول خوردی و عاشق شدی

جریان چیه جیگر ؟

باور کن به کسی نمیگم فقط بین خود ما هزار نفر میمونه باور کن ، به من اعتماد کن عزیزم هاهاهاها

جدا تو هم عاشق شدی ؟
منو بد جوری تو فکر انداختی ها

Tanha said...

سلام دوست من .
وبلاگ جدیدی درست کردم به شما هم لینک دادم بخونش ..
به نظر من کار نو و جالبی خواهد بود ... اگر بگذارند منتظر حضور حضرت عالی هستم !

Anonymous said...

خوب اینه دیگه. شانس اورد . شاید...

با تقدیم هفت شاخه گل
دنی

Anonymous said...

سلام بابایی مثل همیشه خوب بود

Anonymous said...

آخ که چقدر دلم برای این داستای کوتاه و پر معنیت تنگ شده بود بعد از چند وقت دوباره که وبلاگت رو می بینم حسابی دارم حال می کنم و خوشحالم که تو هستی و ادامه دادی و داری ادامه میدی
با آرزوی سلامتی برای تو

Anonymous said...

یه مقاله است که خیلی دوست دارم ترجمه اش کنم مهدی. خواب ام می آد. بخوابم بیدار شم قول می دم ترجمه اش کنم.

آدم آهنی said...

آینه هم با این تقارنی که داره.
اصلا یه جوریه که فقط می شه گفت تقارن آینه ای

Anonymous said...

همين نزديكي هاست !!!

Anonymous said...

زیبا و ظریف
مثل همیشه
جایی که فرشته مرگ رو از فرزندش مخفی کرد زیرکانه بود
زیبایی به تعبیر زیرکانه و برخورد عارفانه است