Sunday, July 29, 2007

شیاطین

آدام در گوش کریس گفت:همین الان آبراهام از دیوید می خواد که به کلیسا بریم.آبراهام گفت:دیوید بیا بریم کلیسا.کریس تعجب کرد.بار چندمی بود که پیش بینی های در گوشی آدام درست از آب در می آمد
به کلیسا که رسیدند آدام در گوش کریس گفت:الان آبراهام پیشنهاد می کند که بالای برج کلیسا بریم.آبراهام رو به بچه ها کرد و گفت:دلم می خواد بالای برج رو ببینم.شیفتگی کریس نسبت به آدام چند برابر شد.آدام همیشه درست پیش بینی می کرد
وقتی داشتند پله هارو بالا می رفتند آبراهام آدام را کناری کشید و گفت:حالا نوبت منه.آدام مخالفت کرد.آبراهام که صداش از شهوت می لرزید گفت:نقش ها رو عوض می کنیم تو خورشید و خواهی داشت و من ماه رو
گردش بالای برج تمام شد و به پایین راه پله رسیدند.پدر روحانی در حالیکه سینی پر از کیک های کوچک سیب در دست داشت رو به کریس و دیوید کرد و گفت:پسران عزیزم امیدوارم که از کیک های من خوشتون بیاد...آغوش کلیسای من به رو ی شما همیشه باز هست.پدر رو به آدام و آبراهام کرد و چشمکی زد و گفت:حالا ابر رو هم در اختیار دارید

19 comments:

Anonymous said...

نمی دونم چرا یاد شعر غم نان اگر بکذارد شماملو افتادم

Anonymous said...

..

Anonymous said...

nice story ...

Alfons said...

می دونم چی بگم دوست جونم
اول سلام
دوم اینکه مثل همیشه متفاوت و تحسین برانگیزی
سوم اینکه فقط گزری ( گذری ) بود از دنیای من به دنیایی دگر
اگر بگم نفهمیدمش کم بی راه نگفتم

Anonymous said...

عجب کیک های خوشمزه ای

Anonymous said...

نفهمیدم کمپلت

Anonymous said...

خورشید و ماه رو که نمیشه همیشه پشت ابر قایم کرد
میشه؟
تازه ابر از یه ور می پوشونه
اونور چی؟
خدا هم نمی بینه؟
اونو چیکارش کنیم؟
یعنی خدا حاضره یه جاهایی واسه ما چشماشو هم بذاره؟

Anonymous said...

سلام کوتاه جان

خداوکیلی سردر نیاوردم ، نمی دانم چرا اینقدر نوشته های تو صنعت ایهام و اشاره دارند

بزار ببینم خیلی دلم میخواد منظور این داستان را درک کنم ، مثلا منظور از شیاطین آیا همان آبراهام و آدام بودند ؟ و خورشید و ماه و در نهایت ابر و کیک سیب چه نقشی در بیان منظور نوشته داشتند ؟

جدا و خدائیش خیلی دلم میخواد بدونم .

حالا پیش خودت یه وقت نگی بابا این مازیارم که همش گیج میزنه

Unknown said...

نقش ها رو عوض كردند
اونهم تو كليسا
عجيبه

پسر قبیله said...

نقش ها رو عوض کردند
پدر هم گویا نقش پر رنگی می خواست
.
.
.
شیاطین

Anonymous said...

بازم سلام کوتاه عزیز

میدونی الان ساعت چنده ؟ 2:22 دقیقه بامداد خوب چیکار کنم خوابم نبرد ، گفتم بیام یه سری به بچه ها بزنم که سراغ شما هم آمدم

وقتی دیدم کوتاه عزیزم با چه حوصله ای اون توضیحی را که دلم میخواست بدونم برام کامنت گذاشته حسابی حسابی اون یه ذره خوابی رو هم که حس میکردم از سرم پرید الان شارژ شارژ شدم و چقدر برام جالب بود اشاراتی که در داستان نوشته شده بخصوص ابری که در واقع روی حقایق را پوشانده خیلی حال کردم

خداوکیلی خوشم اومد ، خوب حالا چیکار کنم کجا برم ، فکر کنم امشب از خواب خبری نیست

ولی واقعا دستت درد نکنه کوتاه البته ببخشید که مجبوری برای من همیشه توضیح بدی که منظورت چی بوده واقعا شرمنده ام

قربانت برم ، مراقب خودت باش

Anonymous said...

ُسلام...بعد از مدتها...داستانهات مثل هميشه شاهكارن

aram said...

شياطين
گفتند كه شماره مشترك مورد نظر در شبكه نيست
جالبه

Anonymous said...

واقعا فرشته ها و شیاطین چقدر به هم نزدیکن

Anonymous said...

واقعا فرشته ها و شیاطین چقدر به هم نزدیکن

Alfons said...

یه شب انقدر بهت نزدیک شدم که شدی مث خودم
دوست داشتنی بود
خجالت کشیدم وقتی انقدر بی ریا بودین
دوستون دارم

Anonymous said...

دروغ گفته!
ابر ؟
گور سرد در اختیارشون من میشناسم اینها رو ...



تو ، يه سايه بودي
هم قد خواب نيم روز من
تو، يه سايه بودي
تو ظهر داغ تن سوز من
تو هرم داغ بي رحم آفتاب
تو سايه
بودي ، يه سايه ي ناب
من مسافر تن تشنه ي خواب

Anonymous said...

چون تازه خوندمش
نفهمیدم درست چی می گفت
ولی مطمئنم مثل بقیه پستات 2روز دیگه می فهمم
ولی بازم خیلی باحالی

Anonymous said...

چون تازه خوندمش
نفهمیدم درست چی می گفت
ولی مطمئنم مثل بقیه پستات 2روز دیگه می فهمم
ولی بازم خیلی باحالی