Friday, July 13, 2007

شاهد




اشخاص فیلمنامه
پسر آبی
پسر زرد
عارف
زمین
خارجی.خانه عارف-شب
از سمت راست دو پسر با لباسهای آبی و زرد وارد کادر می شوند.به سمت در خانه عارف می روند و در می زنند
داخلی.خانه عارف-شب
خانه عارف یک اتاق دارد.بدون لوازم خانگی.هفت شمع نور اتاق را تامین کرده اند.عارف پیرمردی است کمی چاق که سبیل دارد.عارف سمت چپ کادر نشسته است.سمت راست کادر دو پسر نشسته اند
پسر آبی:ما یک کتاب خواندیم
پسر زرد:در انتظار گودو
پسر آبی:حالا فکر می کنیم امام زمانی در کار نیست
پسر زرد:سر کاریم؟
عارف نگاهشان می کند و لبخند می زند
عارف:گوش کنید
صدای زنی خارج از کادر به گوش می رسد
قصه سرخترین پیرهن را ماندن و زخمه زدن بر جانش
کوفتن یاس سپیدش را بر در
تشنگی در حرم امنش را
همه را می دانم
پسر آبی و زرد با تعجب به هم نگاه می کنند
پسر آبی:صدای کی بود؟
عارف:می فهمید اما از یادتان خواهد رفت
زنی زیبا ,عینکی,خاک آلوده و پا برهنه از سمت چپ کادر وارد می شود
عارف معرفی می کند
ایشان زمین هستند
زمین:مصطفی (ص)به من گفت مهدی(عج)خواهد آمد
دو پسر بی هوش شدند

20 comments:

Anonymous said...

حاج آقا رحم کنین
لا اقل یه تسبیحم به ما بده وقتی اینجوری می کنی یه کم ذکر بگیم :)
نوشته زیری رو باش خیلی حال کردم
چند کلمه هم اونجا براتون نوشتم
موفق باشی مهدی جان

Anonymous said...

avalan godo na o guru.saniyan hafez mige:kojast sofiye(guru) dajjal feele molhad shekl.bego besoz ke mahdiye din panah aamad.
ama bi taarof kheyli fazaye mini malistish tahte estilaye hajviyate sorealistiye.kholase ma ke chizi saremon nemishe vali ishala besazish.bazam khobeh.dost darad yar in ashoftegi,kosheshe bihodeh beh az khoftegi.

Anonymous said...

خیلی چیزا یادمون میره

اینم یکیش

Alfons said...

نگاه ها عوض می شه
گاهی آدم هایی که دوسشون دارم یه جوری می شن
نمی شه درک شون کرد
تو این پستت برام درک ناپذیری

Anonymous said...

با سلام

والا من متوجه نشدم در این پست می خواستی بگویی امام زمان واقعیت داره یا نداره

البته شایدم من خنگ هستم که مساله به این سادگی رو نفهمیدم

ولی به خدا نفهمیدم ، بالاخره هست یا نیست

آدم آهنی said...

زمینه.
روباه که نیست

Tasvir Yek Zan... said...

chi begam valaaaaaaaa

Anonymous said...

خداحافظ کوتاه عزیز

دوست عزیز من نیز مثل نام تو مدت کوتاهی افتخار بودن در کنارتان را داشتم ، چه بگویم

اما دارم میروم به سوی زندگی ولی همیشه به یادتان هستم و می مانم

خداحافظ

Anonymous said...

... اما
اغماي خواب گونه ي آن قوم باستان
با لاي لاي هر ورق تاريخ
چندان عميق گشت
كه شاعر ،
مأيوس و خشمناك
فرياد
جاودانه ي شعرش را
در گوش كوه ريخت .


خواهد آمد !!! ؟ خواهد آمد ! خواهد آمد ؟؟؟؟؟

Anonymous said...

هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
شاید چون کوتاه بود اینطوری بود
.
.
.
و روزی خواهد آمد

Anonymous said...

یه کم اظهار نظر راجع به این پست سخته

مانی زانیار said...

من دوباره اومدم

Anonymous said...

وجود نداره ... شک نکن

پسر قبیله said...

کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست
...
و قدش از درخت های خانه ی معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشنتر
...
-فروغ فرخزاد-

Anonymous said...

خواهد آمد
روزی

Anonymous said...

چرا در انتظار گودو ؟؟ چرا ساموئل بکت رو اوردی تو داستان ؟؟
ولی پسر تعریفت از زمین محشر بود .

Anonymous said...

felan ye pozr khahi ke naresidma biyam...
shamrande..
farda hatman sarmiznam...bazma bebkhashid...

Anonymous said...

همه ی داستان این است که من کامنت می خواهم
و همه ی داستان این که ، زمین خود- اش نمود است !

Anonymous said...

سلامی چو بوی خوش آشنایی

گذشتم ، از خویش و از هر چه راز بیش

و در گذر از راز کهنـــه خویش به کــــوچه یار رسیدم تا با رویای یاد یار زندگی را در عشق و عشق را در کــــوچه یار بینم

مـازیـار

Anonymous said...

فراموش شد