Thursday, January 26, 2006

پدربزرگ


عزیزم اینجا خونه خودته
آهی کشید و گفت :تو واقعا لطف داری تا الانم مزاحمت بودم
با خودش فکر کرد تا کی وضعیتم ادامه پیدا میکنه
تا کی باید یه مدت همدم تنهایی یه دوست بشم وقتی هم دوستم عشقش رو پیدا کرد بزنم بیرون
دوستش پرسید: جایی داری بری
گفت:آره میرم خونه پدربزرگم
پدربزرگ؟نمیدونستم اینجا فامیل داری .پس خیالم راحت باشه دیگه
آره .من دیگه میرم
دوستش گفت: باشه عزیزم مواظب خودت باش
پسر با دوستش خداحافظی کرد و شروع به پیاده روی کرد
تا خونه پدربزرگ راه زیادی نبود
همیشه همینجور بود .همیشه فاصله همه خونه ها تا خونه پدربزرگ کم بود
خیلی زود به خونه رسید
مثل همیشه در باز بود
وارد شد
وحشت از تنهایی تو چشمای پدربزرگ با دیدن پسر به اضطراب تبدیل شد. پدربزرگ به سمت اتاقش فرار کرد. در رو از داخل قفل کرد

Thursday, January 19, 2006

خیابان خوب


صدای بوق اعتراض امیز و کشدار دو ماشین برای هم توجه عابرین رو جلب کرده بود
بر خلاف دیگران به سمت مخالف نگاه کرد
داخل دفتر کار کوچکی دو پسر با هم حرف میزدند
به راهش ادامه داد
از کنار ماشین پارک شده ای رد شد
گربه سفیدی که روی درخت کنار ماشین چمباتمه زده بود با دیدنش جستی روی ماشین زد و به سرعت ناپدید شد
دزدگیر ماشین روشن شد
گامهاش رو با ریتم اژیر هماهنگ کرد
قاب عکس داخل مغازه قصابی توجهش رو جلب کرد
پرتره یه پسر با چشمای زیبا
لبخندی زد وراهش رو به سمت فروشگاه ادوکلن ادامه داد جایی که امشب با عشقش قرار داشت
با خودش فکر کرد قرار فردا رو کنار قصابی میذاریم





Thursday, January 12, 2006

عشاق


مرد جوان سیگار به لب گیج و منگ از ضربه ای که خورده بود بی هدف تو خیابون تاریک راه میرفت
سایه هایی که نور ماشین های عبوری درست میکردند خیابون رو وهم الود میکرد براش
چشمای خیسش متوجه نور قرمز یه سیگار روشن تو سیاهی خیابون شد
روی سکوی جلوی کافی نت پیرمرد کارتن خوابی خیره بهش نگاه میکرد
چه شباهتی
انگار خودش رو با مو و ریش بلند و پریشون میدید
کنارش نشست
پیرمرد پکی به سیگار زد و گفت:پریشونی جوون
بی اختیار از طنین صداش لرزید
پیرمرد دوباره گفت:تعریف کن پسرم
اشکش در اومد
پیر مرد رو تار میدید
تو بغلم بود داشتم گردنش رو میبوسیدم که اهسته تو گوشم گفت میره واسه همیشه
دیگه اشکاش نمیذاشت پیرمرد رو بیبنه
چشماش رو پاک کرد پیرمرد نبود
نگاهی به مسیری که اومده بود انداخت
توی تاریکی قرمزی سیگار مردی رو دید
مرد جوانی که پریشان به نظر میرسید
چه شباهتی

Monday, January 02, 2006

جایی برای خواب


بیدار شو بیدار شو
باز خواب دیدی عزیزم...بیدار شو خواهش میکنم
احساس میکرد قوزک پاش داره میترکه .عرق کرده بود
با اینکه تو اغوش عشقش بیدار شده بود هنوز میترسید
با ناله گفت:...خوااااب ...دیدم که پام ... که پام ...از قوزک پاره شد...یه کرم زشت و بزرگ اومد بیرون
نترس من اینجام عزیزم
نترس ... نترس عزیزم
اینبار با گریه گفت:می ترسم