Sunday, June 17, 2007

قدمهای گناه آ لود


طلبه جوان سرش را پایین انداخت وبه سمت مسجد رفت
بوی خوشی احساس کرد . زیر چشمی نگاهی به سمت چپ انداخت .صندل قهوه ای و شلوار جین آبی و کمی از تی شرت سبز خوشرنگی را دید.استغفرالله ... وسوسه شد صورت صاحب لباس را ببیند
به راهش ادامه داد
باز عطر وسوسه انگیز...زیر چشمی نگاهی به سمت راست کرد.همان لباسها...سرعت قدمهایش را بیشتر کرد
وارد مسجد شد . در ذهنش صورت صاحب عطر را تجسم کرد
بر محمد آل محمد صلوات
حاج آقا تشریف آوردند
طلبه به کناری رفت تا حاج آقا راحتتر رد شود
مردی به طلبه گفت:حاج آقا بفرمایین مردم منتظرند

Tuesday, June 05, 2007

تفنگ بازی


صدای ترقه تفنگ اسباب بازی پسر کوچولوی پیراهن قرمز کوچه را پر کرد.همبازی پیراهن آبی اش دستش را روی سینه اش گذاشت و ادای مردن را در آورد و به دیوار کاهگلی تکیه زد.بالای سر پسر کوچولو پنجره درب و داغانی به رنگ سفید توی چشم می زد.شاپرک کوچکی از پنجره وارد اتاق نم گرفته و نیمه روشن شد
پیرمرد نحیف و ژنده پوشی سرش را روی زانو گذاشته بود و گریه می کرد.مرد بلند قد و زیبایی بالای سرش ایستاده بود.پیرمرد سر از زانو برداشت و با التماس به مرد نگاه کرد.مرد لبخندی زد :اصرار نکن
پیرمرد:نوه ام... تورو خدا آقای حضرت عزراییل اجازه بدید یه بار دیگه ببوسمش