Friday, December 21, 2007

هیهات-حلاج بر دار


15 comments:

پــوریـا امین said...

به خوابهایم که کوچ می کنی

خوابهایم اناری می شوند

این انارستان گویی بهشتی است

می ترسم... در خواب هم می ترسم

می ترسم اناری بچینم، غنچه ای نوازش کنم

مبادا از این بهشت رانده شوم...

کاش می دانستم دستهای خدا چه حجمی دارند...

Shine said...

محشر بود

پسر قبیله said...

چقدر این تصویر قرمز بود

Anonymous said...

آزادی

Alfons said...

واقعا مشعوف شدم... وقتی لینکم رو دیدم... سر از پا نمی شناسم... کوتاه و لینک دادن... و اینکه احساس غرور می کنم که این پست رو چند ماه پیش رو دیوار دیدم!

Anonymous said...

حلاج ها زيادن

كافيه ...

پــوریـا امین said...

رثای ژاندارک؟
کجا؟

Shine said...

آنچنان زیبایم که الله اکبر وصفی ست که از من می کنی

Anonymous said...

و من خيال مي‌كنم كه ديگه كوتاه داره كوتاهي مي‌كنه، جداي از كم لطفي
!!!

Anonymous said...

سلام کوتاه جان

چه بگویم که جزء هیهات گویان نتوانم
بگویم


هیهات ، هیهات ، هیهات

Anonymous said...

بازم سلام کوتاه عزیزم


کوتاه جان برادر عزیزم ، موافقم عشق یک طرفه خوب نیست

او رفت ، منم رفتم ، اما یادش نرفت و این دلنوشته های من فقط رنگی از یادش است همین دوست گرامی عزیز من

Anonymous said...

چه حلاج خوشمزه ای

Anonymous said...

همی گویم و گفته ام بارها / بود مهر من مهر دلدارها / چه فرهادها مرده در کوه ها / چه حلاج ها رفته بر دارها

Anonymous said...

فکر کن که ژوکر با همه ی توانایی اشِ سعی می کند چیزی که همچون هرج و مرجی صرف آغاز می شودِ کلیتی بیافریند. این در حالی است که همه ی شخصیت ها جملات خود را کاملا مستقل از هم پدید می آورند.

Anonymous said...

گره اون رو کمی بازتر کن
شاید کس دیگه ای هم بخواد باش شریک شه
این روزا طناب دار مفتی هم گیر نمیاد