تفنگ بازی
صدای ترقه تفنگ اسباب بازی پسر کوچولوی پیراهن قرمز کوچه را پر کرد.همبازی پیراهن آبی اش دستش را روی سینه اش گذاشت و ادای مردن را در آورد و به دیوار کاهگلی تکیه زد.بالای سر پسر کوچولو پنجره درب و داغانی به رنگ سفید توی چشم می زد.شاپرک کوچکی از پنجره وارد اتاق نم گرفته و نیمه روشن شد
پیرمرد نحیف و ژنده پوشی سرش را روی زانو گذاشته بود و گریه می کرد.مرد بلند قد و زیبایی بالای سرش ایستاده بود.پیرمرد سر از زانو برداشت و با التماس به مرد نگاه کرد.مرد لبخندی زد :اصرار نکن
پیرمرد:نوه ام... تورو خدا آقای حضرت عزراییل اجازه بدید یه بار دیگه ببوسمش
10 comments:
حالا اجازه داد یا نه
تموم شد
تموم؟نمی دونم والا
اصلا نمی دونم فهمیدمت یا نه!
سلام دوست خوبم
اگه دوست داشتی به من یه سری بزن
خوشحال میشم
ممنون
چرا من فکر میکنم خیلی بی رحمم ولی وقتی این نوشته هات رو میخونم ..... نمی دونم
وقتی که می فهمیم خیلی دیره یا شاید هم دیر می فهمیم
بهبد
هضم نشده برام !
عجیب بود
راستی کم پیدایی خیلی وقته ازت بی خبرم ؟
امیدوارم حالت خوب باشه
هنوز تفنگ بازیشون تموم نشده ؟
چه صدای بلندی دارند بعضی ترقه ها
چقدر انتظار براي حضور يك نازنين
Post a Comment