Friday, January 12, 2007

شعبده بازي خدا

مادر بزرگ بعد از شام پرتقالي پوست كند وبراي نوه عزيزش آورد
علاقه بين اونها وصف نشدني بود. بعد از فوت پدر بزرگ با هم زندگي مي كردند.هواي هم رو داشتند.هر دو تو زندگي سختي زيادي كشيده بودند.حالا تو اين دنياي بزرگ فقط همديگر رو داشتند
پسر روي مادر بزرگ رو بوسيد و شروع به خوردن كرد.كم كم احساس كرد كه ميوه توي گلوش گير كرده.به سمت آشپزخانه رفت و يك ليوان آب خورد.اما نفسش هر لحظه بيشتر مي گرفت
پسر در حاليكه دست و پاش بي حس و تنفس براش سخت ترمي شد با صدايي كه به زور از ته حلقش در مي اومد مادر بزرگش رو صدا كرد
مادر بزرگ لنگ لنگان به طرف نوه عزيزش دويد.هر دو فكر مي كردند ميوه اي كه چند لحظه قبل پسرخورده بود توي گلوش گير كرده .پسربا اشاره از مادر بزرگ خواست تا به پشتش ضربه بزنه شايد راه تنفسش باز بشه.مادر بزرگ با تمام وجود به پشت پسرضربه مي زد تا راه تنفس پسر رو باز كنه.دست و پاهاي پسر كم كم اون درد شديد رو حس نمي كرد.همينطور كه خفگي به سمت قفسه سينه اش مي رسيد ضربات كم جان مادر بزرگ رو هم ديگه حس نمي كرد .حالا از بالا به خودش نگاه مي كرد.مرگ سختي بود دردناك و وحشت آور.مادر بزرگ كنار جسد پسرنشسته بود و با صداي بلند گريه مي كرد.پسر فرشته اي رو كنار خودش ديد.ازفرشته سوال كرد :چي شد ؟فرشته مرگ جواب داد:انتظار نداشتي غم و تنهايي دق مرگت كنه؟پسرپرسيد:پس پرتقال؟فرشته مرگ خنديد و گفت:تو دق كردي...پسربه مادر بزرگ نگاه مي كرد.ناله هاي مادر بزرگ رو نمي تونست تحمل كنه.وقتي زنده بود حتي فكرش رو هم نمي كرد كه روحش بعد از مرگ بتونه گريه كنه. تا وقتي زنده بود غرورش بهش اجازه گريه نمي داد و حالا روحش داشت زار زار براي مادر بزرگش گريه مي كرد.مادر بزرگ گاهي روي جسد نوه خم مي شد و گاهي به صورت خودش چنگ مي زد و خدا روصدا مي كرد. خدااااااااااااااااااااااااا....چهره فرشته مرگ تغيير كرد و تبديل به فرشته اي ديگر شد.فرشته جديد دستش رو روي سينه پسرگذاشت .پسراحساس خفگي كرد.وحشتناك تر از دفعه قبل.درد دست و پاهاش رو تسخير كرد و روحش كرخت شد و ...نگاهي به مادر بزرگ انداخت.مادر بزرگ مي بوسيدش و از خدا تشكر مي كرد كه نوه عزيزش رو بهش برگردونده.پسرمادر بزرگ رو بغل كرد و عاشقانه بوسيد

24 comments:

Anonymous said...

یاد این شعر افتادم:
مادربزرگ
گم كرده ام در هياهوي شهر
آن نظر بند سبز را
كه در كودكي بسته بودي به بازوي من
در اوين حمله ناگهاني تاتار عشق
خمره دلم
بر ايوان سنگ و سنگ شكست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پاي راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تكه تكه از دست رفته ام
در روز روز زندگانيم

...
سبز باشی.

Anonymous said...

آخی چقدر دلم تنگ شده بود برای نوشته های قشنگت مثل همیشه عالی بود

Anonymous said...

چه نفس گیر بود داستانت

Anonymous said...

چه معجزه غريبي

Anonymous said...

آسمان....روشن و آبی...کنون ابر و ملال انگیز......... سفید پوشیده بودم .... با موی سیاه ..... اکنون سیاه جامه ام با موی سپید....... می آیم .. میروم .. میاندیشم که شاید خواب بوده ام .. میاندیشم که شاید خواب دیده ام .. اما همه چیز یکسان است و با اینحال ....... نیست........ شاید بهترین موهبت انسانی همین روابط است .. عاطفی ..... وجدان ...................... همه کس و هیچکس

Anonymous said...

نوشتم معرکه بود و پريد کامنتم....نوشتم آخرش رو فقط کمي دوست نداشتم و باز م پريد

Anonymous said...

سلام كوتاه عجبي كه دوباره به من سر زدي ممنون از نظر لطفت هر بار مي يام يه داستان خوب مي بينم ولي دلم مي خواست بيشتر ببينمت تو چيز هاي ديگه منظورمه نوشته هاي ديگه راستش نمي دونم چرا گفته بودي روح بزرگي داري ولي خوشحالم كه يكي مثل تو نظر لطف داره كوتاه جان آهنگ از الهام مدفعي فنان عراقي هست من و يك نفر ديگه هم خيلي از اين آهنگ خوشمون ميياد به هر حال من دوباره يك مقاله ديگه كذاشتم تو وبلاگم خوشحال مي شم نظرت رو دربارش بدونم البته ننويسي منفي بافي و ناسيوناليسم

Anonymous said...

نوشته از من بود مهدي همنام عزيزم هم قبيله يادم رفت اسمم رو بنويسم

Anonymous said...

سلام .. خسته نباشی ... قشنگ بود اما یه سوال چرا این داشتانهای آخریت همه اش از مرگ می نویسی ؟ فکر نمی کنی کمی خوشی و زندگی به این نوشته ها تزریق کنی باعث دادن روحیه به دوستان خودت می شی ؟

Anonymous said...

پس گذار فرشته ها به اين طرفها هم افتاد
ولي فرشته با من جور ديگه اي رفتار كرد
ولي ديدن يه فرشته تو هر حالي لذت بخشه
منو ياد عزيزم انداختي
زيبا نوشتي
مثل هميشه

مهدی برزین said...

به کوتاهی همون لحظه مردن.به زیبایی لحظه زنده شدن .یعنی تولد دوباره.البته جملاتم خیلی کلیشه ای بود.ببخشید

مهدی برزین said...

چه جالب.میمیری اگه پیغام نذاری.به خودم میگم ها.ولی دلم نمیاد

Anonymous said...

سایه ی آب را بر عطش دیدم
و قناری را در هوای پرواز
سوسنی که خودش خواب می دید
و نقاشی می آموخت
کبوتری دیدم برای بچه هایش دانه نقاشی می کرد
و صبر را نقد
نشسته ای دیدم دوان چشم می راند
و خسته ای که بر ماشین حسادت می دوخت
تازیانه ای دیدم به اشرف می گفت
همت
و او می خندید
مشقهایم تمام نشده
هنوز دارم آب را حلاجی می کنم
سخت است
سخت

Anonymous said...

واقعا دردناک بود
ولی خیلی جالب بود برام
در هر حال در مورد مطلب قبلت هم بگم خیلی با حال نوشتی اگر چه با همش موافق نیستم
موفق باشی

Anonymous said...

Got me looking so crazy right now, your love's
Got me looking so crazy right now (your love)
Got me looking so crazy right now, your touch
Got me looking so crazy right now (your touch)
Got me hoping you'll page me right now, your kiss
Got me hoping you'll save me right now
Looking so crazy in love's,
Got me looking, got me looking so crazy in love.

Anonymous said...

You gotta do it, you gotta do it your way
You gotta prove it
You gotta mean what you say

Anonymous said...

I just can`t get U out of my head
Boy your loving is all I think about
I just can`t get U out of my head
Boy it`s more than I dare 2 think about

Roozbeh Ettehad said...

اقلا آخرش هر دو تا به هم رسيدن. and they lived happily ever after.

Anonymous said...

سلام كوتاه
پس اينجوري ميشه اگه اونجوري بمونيم ؟؟؟
خدا يا كمك كن ما را تا همانگونه كه خواستي زندگي كنيم

Anonymous said...

چقدر خوبه که یکی مثل تو انقدر خوب حرفش رو به آدم بزنه ... و خیلی خوب تر این که یکی مثل من بگه چشم یه آهنگ بهتر سعی می کنم پیدا کنم و این رو عوض می کنم .... البته سعی می کنم


سبز باشی.

Anonymous said...

بابا متفکر خیلی کوتاه ما رو کشتی و زنده کردی! باحال بود ممنون

Anonymous said...

Intoxicate me now
With your lovin' now
I think I'm ready now
I think I'm ready now
Intoxicate me now
With your lovin' now
I think I'm ready now

Mani Behrouz said...


سلام
فقط میخواستم بگم
من هنوزم ساندرا رو و آهنگاشو دوست دارم
ضمنا اگه از حکومت ایران بدت میاد یک سری به من بزن
;)

Mani

Tasvir Yek Zan... said...

kash hamisheh hameh chi ghashang tamum mishud albateh ghashang az dide ma chun kheili vaghtaha ghashangeh az dideh ma ba ghashang az dide khoda fargh mikuneh