Friday, November 17, 2006

شمس تبريز

جوان: عزيزم خسته شدم
پسربا طنز خاص خودش گفت:اي واي اصلا يادم نبود تو رو بستم
جوان خنديد و گفت :حالا كه يادت اومده ميشه لطف كني و بازم كني يك ساعت هم گذشت
پسر از جوان خواسته بود اجازه بده تا ببندتش به تخت چون ميخواست با يه سور پرايز شگفت زده اش كنه
پسر ور رفتن با كشو ميز مطالعه رو تموم كرد و با دست پر به سمت جوان اومد
پسر :خوب ديگه وقتشه
جوان با خوشحالي نگاهي به دستان پسر كرد... پر از قرص بود... گفت:اين قرصها سور پرايز امروز هستن؟ پسر :هوم؟
جوان:هيچي عزيزم... ميشه ديگه بازم كني
اما سور پرايز اينها نيست... پسر ادامه داد:ميدوني كه من تورو خيلي خيلي دوست دارم يعني عاشقتم يا بهتر بگم مي پرستمت
جوان چيزي نگفت... پسر ادامه داد :اما تنها كسيكه تو رو دوست داره من نيستم خيلي ها هستن و خودتم ميدوني خيلي ها هستن كه مي پرستنت...و بازم حتما ميدوني كه تو تنها كسي هستي كه من رو دوست داره
جوان بازم سكوت محجوبانه اش رو ادامه داد
پسر از تخت دور شد و به سمت يخچال رفت.يك ليوان آب برداشت و به سمت ظرفشويي رفت با وسواس خاصي چاقوي تيز و دسته بلندي رو انتخاب كرد.دوباره به سمت تخت جوان برگشت و ادامه داد:حتما يادت هست كه من راجع به شمس و مولوي يه نظريه داشتم
جوان ساكت بود. پسر كنار تخت ايستاد و گفت:من به تو گفتم كه مولوي شمس رو خيلي خيلي دوست داشت و به خاطر همين اون رو كشت و از جسدش محافظت كرد تا فقط مال اون باشه
پسر ليوان و چاقو را كنار تخت گذاشت...لبهاي جوان را بوسيد چاقو را برداشت و با ضربه محكمي كه تخت را تكان داد به سختي تا دسته چاقو را وارد قلب جوان كرد
بعد با حوصله نشست و قرصهاي خواب را يكي يكي خورد و همينطور كه گريه مي كرد گفت:حالا ديگه تو نيستي كه ديگران هم دوستت داشته باشن و من هم تا چند ساعت ديگه نيستم تا از نبودت به گريه بيفتم

35 comments:

aram said...

من هم مرده ام
او رفت و با رفتنش مرا كشت

Anonymous said...

نوشته عجيبي بود......يه کم تلخه ولي جداب....عشق مولانا و شمس جالب رو بيان کردي.....

Anonymous said...

هر چقدر فکر میکنم نمی تونم اسمشو عشق بزارم ... وحشتناکه

Anonymous said...

مولوی که شمس رو نکشت. عشق شمس مولوی رو کشت.

Anonymous said...

نوشته هات فوق العاده غافلگیر کننده و خاصه.
من همیشه با حسی از اشتیاق و نگرانی وارد وبلاگت می شم و مطلبی رو می خونم. تصویرهایی که می سازی بدجوری تو ذهن جا خوش می کنه...

Anonymous said...

بدبخت چی فکر می کرد چی شد؟!؟!!؟؟؟
خوشبختانه کسی تا حالا اینجوری به ما ابراز علاقه نکرده!!!

Anonymous said...

تلخ بود و یک کمی غیر منتظره. به نظر شخصی من این عشق نیست، اسمش وابستگیه.

آدم آهنی said...

مردند؟

مهدی said...

بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد
...

Anonymous said...

Yek tanz-e siyah.

Anonymous said...

salam dooste aziz. matalebe vaghean sangin va mofidi dar webloget mizari. omidvaram hamchenan benevisi va mozafagh bashi. va az inke be webloge man sar zadi kheyli mamnoonam.

Anonymous said...

چه تراژدي غمناكي..لعنتي!..قرصام كو؟...

Anonymous said...

oon paiini mano yade yeki az ghessehaye borkhes mindaze ( digari ). dalili ham nadare .

Anonymous said...

عشقی که به تصاحب تبدیل بشه آخرش اینه

Anonymous said...

من هم كشتمش
آرام رو ميگم

Anonymous said...

مضمون این نوشته یکبار اتفاق افتاد ولی بعد از اون اتفاق قرصی خورده نشد !....... جوان به زندگیش ادامه داد .. بدون تاسف ................ همه کس و هیچکس

Anonymous said...

كوتاه جان صيح مي خواستم
برات كامنت بزارم نشد متاسفانه ولي اومدم كامنتت رو تو وبلاگم ديدم اول نظرم رو درباره نوشته هات بگم راستش من نوشته هات رو نخونده بودم تا اينكه دوتا از بچه ها تو رو به من معرفي كردند راستش خيلي خوب بود نوشته ات درباره شمس هم نمونه بود من خودم چندين نمونه از اينگونه عشقها رو تو تاريخ سراغ دارم به هر حال بعدا باهم حرف مي زنيم اما من از آدم با سواد و پر مطالعه مثل تو تعجب ميكنم اينگونه كامنتي رو گذاشتي من عرب تبارم در كشور عرب به دنيا اومدم به مكاني كه به دنيا اومدم علاقه دارم ولي اين باعث نمي شه كه از ديگري متنفر باشم مي بيني كه چه طور به فارسي علاقه دارم بعد پسر كدوم هويت ما كه تو خاورميانه و هيج جاي ديگر هويتي نداريم اين واقعيت تلخي هست كه من اونو پذيرفتم بعد از اون آدم با چهار تا شعر نمي تونه رو عقيده كسي انگشت بزاره به هر حال خوشحال مي شم با هم دوست باشيم راستي همه كوتاه ها اين طور مهمان نوازند
يه شوخي هم بكنم كل قصير فتنه ال انت

Anonymous said...

كوتاه جان
دهشت و سنگيني و غربت و عمق فضايي كه تصوير كرده‌اي -كه همه برخاسته از رازآلودگي اين اسطرلاب اسرار خلقت است - سخت حالم را دگرگون كرده و حيرت را به مثابه نتيجه‌اي نامعلوم برايم به ارمغان آورده است
مي‌بوسمت و تنهاييت را

Anonymous said...

واي كه چقدر جالب بود
خيلي دلم مي خواست يكي اونقدر عاشق من بشه كه من رو بكشه
اما اين خيلي ايده آليستي ميشه
ما كه قانعيم به يه دوست دارم ساده ...
بله كوتاه عزيزم منم يه قفس دارم همونجاست كه آدرس دادم
بازم به من سر بزن
باعث افتخار منه كه ميزبان شما باشم
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا بود كه گوش چشمي به ما كنند

Anonymous said...

bravo aalie ... be hamin soorat edame bede... man az tarafdaraye paro pa ghorsetam

Anonymous said...

دوست عزیز سلام...مرسی که به وبلاگم میای و کامنت می ذاری!در مورد نوشتت ...راستش هیچ وقت این فکر در مورد عشق مولوی و شمس این طور که تو بیان کردی به ذهنم خطور نکرد...این یه برداشت خیلی خیلی سحطی از یه رابطه ی کاملا عرفانیه!نمی دونم چرا این طوری این رابطه را مطرح کردی؟!به هر حال موفق باشی...

Anonymous said...

سلام بر كوتاه عزيز
عالي بود خانوم.مثل هميشه از يه ديد ديگه.يه عشق عصبي
بي تعارف مي گم.طوري تعريف مي كنيد كه واقعاً احساسات اشخاص داخل قصه رو ميشه فهميد.اولش به خاطر سبك نوشتنتون بايد دقت كرد كه بفهميم چه كسي داره چي ميگه!ولي آخر قصه هميشه مبهوت ميشي.تبريك دوباره
بالاخره من هم پست جديد رو نوشتم
...خوش باشيد و موفق دوست عزيز...

Anonymous said...

salam didam jamiyati estadan va daran pech pech mikonam omadam jelo didam do ta jasad to in weblog peydashode ye negah andakhtam tefliya hardotashon javone javon bodan bad ahi keshidamo dar halike az in sahne dor mishodam ba khodam zemzeme kardam aya vaghean hich rahe digeyi nabood

Anonymous said...

comment ghabli male mane
http://goleyakh021.persianblog.com

Anonymous said...

ziba bood va dardnake mesle hamishe .

Anonymous said...

salam kootahe khosh ghalam!
delam bara joker ha tange ... che khabar azashoon ?

Anonymous said...

akhe kos kesh to zaro zendegi nadari neshasti 24 saat kos sher minvisi in mongolaam miyan bah bah chah chah mikonan ke bavaret she ke vase khodet ani shodi. jamesh kon dadi jan in commentam pak kon ke kasi nabineh ok ye zingam bezan mo mokham biyam ishala ta 3 _4 yoze dide.

Iranian idiot said...

Left Me Considering...

Anonymous said...

جالبه. خیلی هم جالبه. متشکر از پیامی که گزاشتی در alkipides

Anonymous said...

راستش من را به یاد جفری دامر انداخت. همون که دوست پسرهاشو میکشت و می خوردشون. اینم از عشق همجنسگراها. ببخشیدها

Anonymous said...

تا اون جا که می دونم شمس رو مولوی نکشت ...
هوم؟؟؟

Anonymous said...

چرا اینقدر تلخ؟!
خوب دیگه اینم یه مدلشه
ممنونم که سر زدی
وممنون از تبریکت

Anonymous said...

خيلي قشنگ مينويسي دوست عزيزم. موفق و شاد باشي

Anonymous said...

وحشت از دست دادنا

Anonymous said...

cheghadr ajib.......chetor momkene in hame koskhol yekho ba ham yeja jam shan?
mamlekate badi shode iran gamoonam