Monday, November 06, 2006

چشمانش

پاشو ببينم ... هوي با توام...پاشو
پسر چشماي خسته اش رو نيمه باز كرد
پيرمرد درب و داغوني زل زده بود به چشماش
پيرمرد سيگار خاموشش رو از گوشه لبش برداشت و گفت:اينجا جاي منه
پسر:خيلي خوابم مياد آقا...بذارين بخوابم لطفا...بذارين...پسر در حاليكه حرفش ناتموم موند خوابيد
پيرمرد:اي بابا يه شب رفتيم اين دور و بر بگرديم دل واموندمون وا شه...پاشو مشتي
پيرمرد شروع به تكون دادن پسركرد
پاشو بچه اينجا جاي منه...نكنه بنگ زدي؟معتادي؟هوي پاشو
پسربه زور از خواب بلند شد و روي نيمكت نشست رو به پيرمرد كرد و گفت:نميذاري بخوابم چرا
پيرمرد عصباني شد و گفت:لامصب من نميذارم تو بخواي يا تو كه اومدي جاي من خوابيدي
پسر:جاي شما؟ولي همين يه ساعت پيش دربون پارك هر چي پول داشتم گرفت و گفت اينجا بخوابم
حالا پيرمرد به خوبي چشمان پسررو ميتونست ببينه...باور كردني نبود انگار كه پسر خودش با اون چشماي شهلا جلوي روش نشسته بود
دستش رو رو شونه پسر گذاشت و خواست حرفي بزنه اما پشيمون شد گفت:پاشو پسرم من نايي ندارم واسه چونه زدن
پسركه حالا چشماش پر اشك شده بود گفت :آقا من كجا برم
پيرمرد براي چند ثانيه به چشماي پسرنگاه كرد و گفت:هيچ جا ...تو غريبي...از من كه چيزي نمونده ...همين روزا غزل رو ميخونم...بخواب بابا جون

25 comments:

aram said...

تنها تر از هميشه
دلتنگتر از بودن ما
جايي همين نزديكي ها
خدايا

aram said...

كمي گرفتار بودم ولي همه پستهاتو خوندم
موفق باشي

Anonymous said...

سلام
چه طوری؟
خیلی داستانت قشنگ بود و غمناک
موفق باشی
راستی منم به روزم
اگه بیای خوشحال میشم
قربانت
بای بای

Roozbeh Ettehad said...

دلم واسه پیرمرده سوخت

Anonymous said...

Khoshhalam ke ba webloget ashena shodam.Felan nazari raje be karat nemitoonam bedam choon in khat ablahane fingilish hesabi asabamo khord mikone.Bemanad baraye baad ba horoofe farsi.

Anonymous said...

سلام مهدی جان.
باز از اون داستانایی که یه دنیا حرف توشه ولی خاموش میشه و گذر می کنه...
جالب بود. خوب بود. عجیب بود. ملموس و دردآور!

Anonymous said...

گفتند : شلاقت مي زنيم
گفتم : تبسم نمي كنم

Anonymous said...

دوستان عزیز وبلاگ پسری بر بال رنگین کمان 2 مسدود شد از این به بعد در شماره سه آن خواهم نوشت

Anonymous said...

تو قلب منی برای این پر دردی
تو عمر منی برای این کوتاهی
پسر خوب بهم سر بزن آدم دوست همجنسگراش رو تنها نمی زاره

Anonymous said...

بوي غربت مياد ... به ياد خاطرات افتادم

Anonymous said...

عزیز دلم دو کلام حرف حساب شد منفی بازی بعد اون شعر که مال من نیست من از تو که یک نویسنده وبلاگی این توقع رو نداشتم من می خواهم با تو دوست باشم البته بهت بگم که از اظهار نظرت خیلی خوشحالم حالم از به به به هم می خوره دوستدار تو هم قبیله

Anonymous said...

ممنون که سر زدی منفی بافی یک پسر گی رو می شه بخشید

Anonymous said...

کاش پیرمرد بیخیال نمی شد اونوقت حتما پسر ...هیچی اصلا بذار بخوابه

Anonymous said...

hich ki nemidoneh shayad vaghean pire mardeh
mikhonam mikham zod tar bemireh
kash hamishe mimord
kash hamishe bemireh
dosesh daram
kash bemireh
bemireh
ham man ham on pire mardeh jelf ham on ke khoddeet midoni cheghad dosesh daram
adami dar alame khaki nemiaayad be dast alami digar bebayad sakht vaz noo adami

Anonymous said...

چه غم سنگین و سوزناکی

Anonymous said...

سلام..چظوری ؟ قشنگ بود اما فکر می کنم هی داری غمگین تر و غمگین تر می نویسی...امیدوارم روحیه مبارزه رو از ست نداده باشی و مشکلات رو ریز ببینی

Anonymous said...

جايت را با من تقسيم كن
آرزويت را تقسيم كن

Anonymous said...

mesle hamishe ghashang bood

Anonymous said...

بازم مثل همیشه ، از خوندن مطلبت کیف کردم .

Anonymous said...

عجب قصه اي نوشتي شما....

Anonymous said...

ببخشید که خیلی وقته سر نمیزنم. داستانش طولانیه. وووش خیلی قشنگ بود. دلم سوخت...هم برای پسره هم برای پیرمرده. حالا نمیتونن با هم قسمت کنن. هه هه :) زیبا بود

padideh said...

to ro khoda inghadr talkh nanevis... delam kheili gereft.

هومن تهرانی said...

پسری بر بال رنگین کمان مسدود شد. ده بار مسدود شد. اما در بلاگ اسپات هنوز هستم. جریان دارم/. نرم نرم. . .

Anonymous said...

سلام. داستان جدید؟

Anonymous said...

salam mehdi e azizam .
ziba bood va albate tame gase dard dar on peyda bood , mesle hamishe az khondanesh lezat bordam .
movafagh bashi .