Thursday, January 12, 2006

عشاق


مرد جوان سیگار به لب گیج و منگ از ضربه ای که خورده بود بی هدف تو خیابون تاریک راه میرفت
سایه هایی که نور ماشین های عبوری درست میکردند خیابون رو وهم الود میکرد براش
چشمای خیسش متوجه نور قرمز یه سیگار روشن تو سیاهی خیابون شد
روی سکوی جلوی کافی نت پیرمرد کارتن خوابی خیره بهش نگاه میکرد
چه شباهتی
انگار خودش رو با مو و ریش بلند و پریشون میدید
کنارش نشست
پیرمرد پکی به سیگار زد و گفت:پریشونی جوون
بی اختیار از طنین صداش لرزید
پیرمرد دوباره گفت:تعریف کن پسرم
اشکش در اومد
پیر مرد رو تار میدید
تو بغلم بود داشتم گردنش رو میبوسیدم که اهسته تو گوشم گفت میره واسه همیشه
دیگه اشکاش نمیذاشت پیرمرد رو بیبنه
چشماش رو پاک کرد پیرمرد نبود
نگاهی به مسیری که اومده بود انداخت
توی تاریکی قرمزی سیگار مردی رو دید
مرد جوانی که پریشان به نظر میرسید
چه شباهتی

12 comments:

Anonymous said...

سخته...نميتونم تحمل كنم...بد بختي ميدوني چيه؟!..سيگاري نيستم...بايد بريزم تو خودم...گمونم آخراي عمرم باشه.

Unknown said...

گیج کننده ولی قشنگ

Anonymous said...

سلام مهدی.یادِ این شعر افتادم:رفتی و رفتنِ تو، اتش نهاد بر دل.اینکه یکی تو بغلِ آدم بهش بگه داره میره یه جورایی بد می سوزونه.در هر حال این بازی با زمان و تبدیل شخصیتها هم جالب بود.

Anonymous said...

هفت روز تموم شد انفجار 1


کاترینا

http://in7taaaaaaa.persianblog.com

Anonymous said...

سلام. آقای کوتاه به قدری نوشته های شما من رو تحت تاثیر قرار داد که نتونستنم از نوشتن کامنت خودداری کنم. من همونی هستم که صاحب وبلاگ « شاید نوعی دیگر » آخرین مطلبش رو برای من نوشته. دوست محترم مطلبی رو که از زبان یک گرگینه نوشته اید، من رو داغون کرد. به وبلاگ مشترک من و دوستم به نام یاقوت سرخ سر بزنید. ما بعد از هشت سال به هم رسیده ایم و تازه اول راهیم. آدرس بلاگمون هست:
www.yaghout.blogfa.com

Anonymous said...

سلام کوتاه جان. خیلی دلم می خواد از نزدیک باهات آشنا بشم و از باطن اندیشه ات درمورد آنچه که به اشاره نوشته ای آگاهم کنی. مطالبی که در وبلاگ یاقوت سرخ خواندی حکایت از وصل داشت و خوشحالم که خوشحال شده ای. من و دوستم بعد از یک سابقه هشت ساله رفاقت به عنوان معلم و دانش آموز، امروز به هم رسیده ایم. امروز هردوفهمیدیم که حس مشترکی داشته ایم و تصمیم داریم با هم باشیم اما با حفظ حد و مرز. منونم از آشنایی با تو. ارتباطت را با ما قطع نکن.

Anonymous said...

سلام بر کوتاه نویس جوان! آنچه دیدی که نمیدانم از کجا یافتی داستان عشقیست گمشده! عشقی که سالها خاموش مانده بود! وصالی تا 30 ساعت دیگر ... پس از 5 سال دوری

Anonymous said...

با سلام؛ حالی خراب و مضطرب دارم. دیدن دوستی که هشت سال پیش از این تنها نگاهش کرده ای و شاید تا کمتر از بیست و هشت ساعت دیگر، پس از گذشت بیش از پنج سال دوری از وطن، می خواهی او را ببینی و عشقت را با او تقسیم کنی. عجیب و غریب است. به داستان ها بیشتر شباهت دارد تا واقعیت. هرگز در تمام این مدت حتی به ذهنم خطور نکرد که شاید در عمق چشمانش، او هم مرا می کاود. همه چیز به یک رویا می ماند. اگر خواب است، کاش بیدار نشویم. لااقل تا وقتی که او را دوباره ببینم. نه از پس شیشه و کاغذ؛ بلکه او را شهود کنم. شهود.

Anonymous said...

Salam ... mamnun ke omadi pisham...

Anonymous said...

Salam... mer30 az hozoret Aziz

Anonymous said...

kheyli ghashang

Anonymous said...

faghat aali bood
hamin