Thursday, January 19, 2006

خیابان خوب


صدای بوق اعتراض امیز و کشدار دو ماشین برای هم توجه عابرین رو جلب کرده بود
بر خلاف دیگران به سمت مخالف نگاه کرد
داخل دفتر کار کوچکی دو پسر با هم حرف میزدند
به راهش ادامه داد
از کنار ماشین پارک شده ای رد شد
گربه سفیدی که روی درخت کنار ماشین چمباتمه زده بود با دیدنش جستی روی ماشین زد و به سرعت ناپدید شد
دزدگیر ماشین روشن شد
گامهاش رو با ریتم اژیر هماهنگ کرد
قاب عکس داخل مغازه قصابی توجهش رو جلب کرد
پرتره یه پسر با چشمای زیبا
لبخندی زد وراهش رو به سمت فروشگاه ادوکلن ادامه داد جایی که امشب با عشقش قرار داشت
با خودش فکر کرد قرار فردا رو کنار قصابی میذاریم





11 comments:

Unknown said...

خودم اولین نفرم، چه حس خوبیه وقتی آدم با عشقش قرار داشته باشه. قسمت قصابی جالب بود

مهدی said...

فقط هوای قصابو داشته باشین

Anonymous said...

قرار كنار قصابي ها و فرار گربه هاي سفيد و نمي‌دانم چيزهاي ديگر.



كم مي‌آيم شرمنده

Anonymous said...

خوش به حالشون که هر روز قرار دارن.

Anonymous said...

زیبایی نماد های مختلف داره! جلوه گاه های مختلف تر
خواه در ادوکلن فروشی خواه قصابی
مهم اینه که انسان عاشق زندگی خودش رو بر اساس زیبایی هایی که میبینه برنامه ریزی میکنه

stranger said...

سلام واسه وبلاگ من هم کامنت بزار و گرنه وبلاگتو تحریم می کنم !!!

Anonymous said...

در پست آخرم فقط آخرين آپديت ها رو معرفي کردم اما اگه قرار بود از پست قبليت جمله اي انتخاب مي کردم اينو انتخاب مي کردم :
توی تاریکی قرمزی سیگار مردی رو دید

Mighty Mind said...

قصابي ادوكلن فروشي ... همه شايد آرامشي دارند! ادوكلن فروشي آبي ارام ... اما قصابي سرخ و داغ

Anonymous said...

و شاید هم بعضی وقتا لازم باشه آدم زل بزنه به عکش ها چون کسی رو در واقعیت نداره که بهش زل بزنه
:-)

من زیاد کامنت نمی زارم. از این بابت معذرت. خیلی قشنگ می نویسی . قشنگ به بلندای کوتاهی

Anonymous said...

خوش به حالت.....مواظبش باش.

Anonymous said...

vaveylaaaaaaaaaaaaaa