Saturday, August 09, 2008

غیرت قناری


همه دخترای محل عاشقشن با اینکه هنوز یه پسر کوچولوی نه ساله هست.بدن تو پر(آخه ژیمناستیک رفته از پنج سالگی)موهای سیخ سیخ مشکی ....چشمای گرد دخترونه و آبی
تی شرت قرمز و یه شلوارک سبز تنشه با کتونیه سفید
دوان دوان سی دی به دست داره به طرف خونه می ره . آخه جادوگر(عموش که تو آمریکا زندگی می کنه اومده و خونه مامان بزرگه .خونه مامان بزرگ هم دوتا کوچه بالاتر از خونشونه)براش سه تا سی دی اورجینال بازی مورد علاقه اش رو آورده وچند دقیقه است که بهش هدیه داده
خوشحاله خوشحال شلنگ تخته اندازان به سر پیچ کوچه که رسید از پشت درخت یه پسر کوچولوی دیگه پریدبیرون و گردنش رو محکم گرفت و اونو به خودش چسبوند
این یکی شازده موهای پرپشت قهوه ای داره با چشای کشیده.چشاشم قهوه ایه. هشت وخورده ای سالشه فکر کنم.اصلا هم بهش نمی آد.یعنی بهش می آد ده سالش باشه...طفلی از الان سختی روزگار پیرش کرده.ولی خیلی خوشگله
یه سالی هم هست که می ره کشتی یاد می گیره
تی شرت سفید و شلوار لی خوشگل آبی با یه کتونی سفید و صورتی پوشیده
پسر کوچولو اولی در حالیکه می خواست خودش رو آزاد کنه داد زد :ول...م کن
پسر کوچولو دومی هم که الان همه فن های کشتی یه جا یادش اومده محکمتر گرفتش و گفت:ک..جا
پسر کوچولو اولی دست و پای بی نتیجه ای زد ولی آزاد نشد که
پسر کوچولو دومی که هنوز داشت با قدرت حرکات پسر کوچولو اولی رو مهار می کرد گفت :اینا... چیه... دس...تت
پسر کوچولو اولی دید که نه بابا نتیجه نداره آروم شد و گفت:جادوگرسه تا سی دی داده... اورجیناله
هفت هشت ثانیه هردو آروم موندن سر جاشون
پسر کوچولو اولی یاد بازی افتاد و دلش قی لی وی لی رفت. داد زد:ولم کن ... دوباره تقلا کرد که در بره اما بازم یه تلاش بی نتیجه
پسر کوچولو دومی که همینطور گردن پسر کوچولو اولی رو تو بغل محکم گرفته بود داد زد:سی دی هارو بده
پسر کوچولو اولی تقلا کنان:چ...ر...ا
پسر کوچولو دومی پسر کوچولو اولی رو ول کرد و با حرص داد زد:می خوام بندازمشون دور.هر سه تا شون رو دارم.اورجیناله . بابام آورده(آخی نازی یادم نبود باباش بارسلون زندگی می کنه از مامانش طلاق گرفته. اونم همین هفته اینجا بود) بغض کرد و گفت:خودم بهت می دم همشونو.اصلا هر چی می خوای بگو خودم بهت می دم

20 comments:

Anonymous said...

vaghean ziba o darkhore tavajoh bood

man ta akhare dastan aroom mikhoondam ke sidia nashkane

movafagh bashi aziz

Anonymous said...

salam
kojaye nisT
ma ke hasTm shoma ham bash ba ma agha mehD

koooootah said...

بابا محسن جان من نمی دونم به چه آدرسی بهت سر بزنم.می شه آدرس بدی؟

واراند آراگاتس said...

می بینی ؟
همه می خوان ادم رو از چیزایی که دوس داره جدا کنن

اام واقعا عاشق بودنم سخته ها؟
بعضی وقتا فکر می کنم واقعا ما حق درایم معشوقمون رو از اونچا که داره محروم کنیم چون ما دلمون می خواد خودمون اون ور بهش بدیم ؟ در حالی که شاید اون چیزی که ما بهش می دیم هیچ وقت کامل نباشه !ه

وای چقدر فلسفی شد
داستانک جالبی بود ... رئال بود؟

Anonymous said...

اولش عالی شروع می شه. وقتی می خودم حس می کردم تو با صدای ِ گرمت داری برام می خونی. تیپ پسرکان رو خوب شرح داده بودی. آخرش هم قابل قبول. ولی با گرفتن مخالفم!

Anonymous said...

rast migi dadashi delam vase hamoon negh negha o geryehaye tehran patogh ghadimi tang shode

aram said...

ashenay morde tu injast
vaghty ke hich negahy nist
seday khubi ke modathast saket shude
ama neveshtehayee ke mesl rozhay khardali khandani tar shude
duset u

Anonymous said...

نازززی


حمید پرنیان

Anonymous said...

ای جونم
آخی
نازی
نمی دونم چی بگم
چقدر ناز بود
این آخرش که بغض کرد اینقده خوب بود ... خیلی حال کردم
بازم همه ی همون حرفای بالایی
آخییییییی

Anonymous said...

خب حق داشت

Anonymous said...

چقدر قشنگ توصیفشون کرده بودی .
خیلی جوندار بودن .
، خیلی ، خیلی زیاد

با چشام دنبالشون کردم ، لحظه به لحظه

Anonymous said...

هوم ، خوب الان میرم اما دارم به غیرت قناری فکر میکنم .
یعنی غیرتش هم مثل خودش کوچیک و دوست داشتنیه ؟

کوتاها با غیرت مشکل دارم نمی تونم هضمش کنم خیلی شدید بهش الرژی دارم .

Anonymous said...

حالم بد می کنه !
دست خودم نیست کوتاها

Anonymous said...

فصل اول:هدف ديگه معني نداره.چيزهايي كه به نتيجه مي رسن،حتي اگه بزرگترين اهداف باشن چه زود فراموش مي شن پشت غباري كه اهداف جديد بر پا مي كنن.
قصل دوم:من به لذت خودم فكر نمي كنم.بيشترين لذت براي من اينه كه نفر مقابلم لذت ببره.
فصل سوم:اون كلبي مسلك هميشه حق داشته.روحم روي خط اخلاق در تزلزله.گاهي اين خط رو مي شكنه و گاهي ازش پاپس مي كشه.
فصل چهارم:دوريان گري نه مرشد من،كه خود من بود.من آدم ترنسفورمري هستم.قالبهاي مختلفي رو مي پذيرم و تغيير شكلهاي عجيبي مي دم.اين وجهه از مني كه هنوز شكل نگرفته رو در قالب دوريان گري در معرض دوستانم قرار دادم.گاهي پوسته هاي قديمي تنگ مي شن.احتياج به پوست اندازي هست
فصل پنجم:كوتاه...
-------
خوب شد از انجيل من آيه آوردي.از مارك،ژان،لوك و ماتيو بدم مياد.
مجراي تفكر رو نبستم دوست.بسترش رو تغيير دادم
خطري تهديدمون نمي كنه تا وقتي به عوارض دل نبنديم.چيزي عارضي تر از وبلاگ هم هست!؟
زندگي ادامه داره مرد.شكست ها كمرم رو خيلي وقتها خم كردن،ولي هنوز
نشكستنش
دقيقا از حرف تا عمل راه زيادي بود.هفته ها بود سوداي وداع داشتم،بالاخره جنون كامل شد.وقت رفتن بود
دوست من.ما همه گناهكاريم.
موفق باشي.بهت سر مي زنم

Anonymous said...

الهی.....فقط همینو میتونم بگم...خیلی ناز بود.(راستی بابت اون روز معذرت می خوام یکم بیش از حد اعصابم قاطی بود.....تو هم تلاش کن در باره بازی های پی سی از من سوال کنی!!یا بازی هایی که بین هردو کنسول مشترکن!!....کلی دندونی!!)

Anonymous said...

و بازم كوتاه با غيرت قناري‌اش!!!بوسيدني شدي كوتاه

Anonymous said...

به نظر من این تنها پست قشنگت بود. بقیه چنگی به دل نمی زنند.

خشایار said...

مثل همیشه قشنگ بود . چقدر ناز بودن این دو تا . از کجا گیرشون آوردی . اونقدر ناز بودن که حیفم میومد دست بزنم بهشون . فقط نگاشون کردم

Anonymous said...

چقدر توی متنت رنگ بود

Anonymous said...

بازی کن

هيچ وقت بازيها را ياد نگرفتم!
اما
باشد!
حال که تو ميگويی بازي…
بازي!
اصلا از همين ديشب ساعت يک و چهل و پنج دقيقه بازي
اما اگر تو بازی کنی ، بازی کن بازی کن ای تو که مهربانت خوانده ام…
اما خيال مکن روزی ميشنوی اين هميشه باخته پا پتی از بازی کنار ميکشد
هيچ وقت خيال مکن!
بازی کن ، بازی کن تا های های گريه من
بگذار خيال کنم تو با ما بودي.

آندرانيـــک ، 19 آگوست

movafagh bashi aziz benevis dadash torokhoda