پدربزرگ
عزیزم اینجا خونه خودته
آهی کشید و گفت :تو واقعا لطف داری تا الانم مزاحمت بودم
با خودش فکر کرد تا کی وضعیتم ادامه پیدا میکنه
تا کی باید یه مدت همدم تنهایی یه دوست بشم وقتی هم دوستم عشقش رو پیدا کرد بزنم بیرون
دوستش پرسید: جایی داری بری
گفت:آره میرم خونه پدربزرگم
پدربزرگ؟نمیدونستم اینجا فامیل داری .پس خیالم راحت باشه دیگه
آره .من دیگه میرم
دوستش گفت: باشه عزیزم مواظب خودت باش
پسر با دوستش خداحافظی کرد و شروع به پیاده روی کرد
تا خونه پدربزرگ راه زیادی نبود
همیشه همینجور بود .همیشه فاصله همه خونه ها تا خونه پدربزرگ کم بود
خیلی زود به خونه رسید
مثل همیشه در باز بود
وارد شد
وحشت از تنهایی تو چشمای پدربزرگ با دیدن پسر به اضطراب تبدیل شد. پدربزرگ به سمت اتاقش فرار کرد. در رو از داخل قفل کرد
12 comments:
نمي دونم چرا پدر بزرگ فرار كرد . آخه هيچ موقع پدر بزرگ نداشتم
آخیی :( بیچاره پدر بزرگ. منم پدر بزرگمو خیلی دوست داشتم
پدر بزرگ فرار کرد. او هم نمی توانست این درد را تحمل کند که نوه اش از نوعی دیگر است. مثل خیلی های دیگر. هرکس از نوعی دیگر است محکوم به فراموشی است. همه فراموشش می کنند. همه
doostet daram mehdiiiiiiiii....pasha
سلام
ممنون که بهم سر زدی
این سبک نوشتن رو خیلی دوست دارم
شاید پدر بزرگ نمی خواست پسر آینده خودش رو تو اون ببینه
شاید بازگشت تنهای پسر پدر بزرگ رو یاد گذشته خودش میندازه!!
شاید از اینکه تنها کسی که او رو از انتظار نجات میده روزی عاقبت خودش رو پیدا میکنه فرار میکنه
...
من ديگه پدر بزرگ ندارم....روزايي كه داشتم قدرشونو ندونستم.
sallam man ye weblog be sorati azmayeshi roo blogger dorost karde boodam gooya shoma fekr karde boodid oon webloge mane weblog man hast ::: http://satha.blogfa.com
پدر بزرگ هنوز بیرون نیومده؟
salam pesaram
hamishe baiad montazeret basham na?
vaghti ke miai az shogham hameie asabaniatamo to khodam mirizam va baraie inke bazam biai chareii nist joz raftan va ghofl kardane dar
are pesar!!! pedar!!! nave!!!
I couldn't stop reading your wonderful weblog.Would you let me to link it?
Post a Comment