رقیب؟
کبوترها داشتن بازی میکردند
یه کم دور تر یه کلاغ نگاشون میکرد
هر روز کارش این بود که بیاد اونجا و اون کبوتر سفید و نگاه کنه
اینبار بهش خوب دقت کردم
اشک تو چشاش پر شده بود
راستش من میدونستم که عاشق اون کبوتر شده
Posted by koooootah at 3:32 PM 6 comments
Posted by koooootah at 3:53 AM 8 comments