Saturday, August 02, 2008

یه جایی خوندم کسیکه می فهمه مثل کسی هست که می دونه بالای سرش یه سنگ پنجاه تنی به نخ وصله و آویزونه.سنگه نمی افته اما تا آخر عمر اون بنده خدا می ترسه

جوکر رنگی از صدای هق هق گریه هاش از خواب پرید.چشماشم اشکی شده بود.بالاخره همه ایرادی دارند یکی از ایراد های جوکر رنگی اینه که نمی تونه تو بیداری گریه کنه.یکی دیگش هم اینه که خیلی از قدرت دنیایی که توش زندگی می کنه می ترسه.چند وقت پیش فکر می کرد :حالا هی به خودت بگو نمی تونی گریه کنی یه بلای سرت بیاره دنیا که حسابی گریه کنی
نگاهی به جوکر سیاه وسفید انداخت.خواب بود.از خوبیهای جوکر سیاه وسفید اینه که اگه بخواد می تونه گریه کنه

15 comments:

واراند آراگاتس said...

گریه .... هر وقت خواستم تونستم انجامش بدم

نه این که بیخودی گریه کنم .. اما مثل جوکر سیاه و سفید اگه خواستم گریه کردم ... ادمُ سبک می کنه ... مثل یه پَر

ترسیدن از دنیا و قدرتهای درونش یه چیز عادیه اما ترسیدن از خلائی که توی دنیامون می تونه پیش بیاد خیلی ترسناکتره

من هر وقت خواستم تونستم گریه کنم .... اما دنیا هم هر وقت دلش خواسته هر بلایی خواسته سرم اوورده

اینم از بهانه های من

واراند آراگاتس said...

چقدر خوبه که تو بازم جوکر رنگی و سیاه و سفیدرو از سفر بازگردوندی !ه

Anonymous said...

منم هر وقت بخوام می تونم گریه کنم. حتی وقتایی هم که نمی خوام, خودش میاد

جوکر سیاه و سفید اشکاشم سیاه و سفیده؟

Anonymous said...

ما از باختن می ترسیم و از ترسهای خود فرار می کنیم. رویا هامان از جنس پر و قاصدک می تواند باشد اما، ترس، می چسباند مان به زمین، روی دلمان را از آسمان و هوای تازه به زمین و اسارت بر می گرداند و در این میان - بی پرِ پرواز - ما می مانیم و حسرت ِ درنا ها...

Anonymous said...

شاید گریه هم کردیم. شاید شدیم مثل همه. اما دیگر مثل خودمان بکر و تابناک نیستیم!

Anonymous said...

ترسیدن از قدرت دنیا. کاری به ترسیدن از چی ندارم، خود ترسیدن مهمه. تا حالا ترس دراز مدت رو تجربه نکرده بودم که حالا یواش یواش داره بلند مدت می شه. می دونی وقتی ترس هست تو دیگه در موقعیت عادی نیستی. من فکر م یکنم بخشایش زمانی تحقق پیدا می کنه و به عنوان یه استراتژی به کار می آد که تو از چیزی بزرگ تر واقعا بترسی و این ترس همیشگی یا درازمدت باشه. بخشش چیز خنثی نیست، کاملا در شزایط خودش تبلور می کنه. ... حمید پرنیان

Anonymous said...

اینو دلم خواس هم واسه تو بنویسم هم برای حمید پرنیان .

به قول خره تو شرک : ترس یک واکنش طبیعیه که ما در مقابل چیزهای ناشناخته و یا در قرار گرفتن در موقعیت های ناشناخته نشون می دیم .

نگفته بودمت که من با ایزابلام زیاد کارتن میبینیم . انهم هر کارتنی را انقدر که تمام دیالوگاشو حفظ شیم .

Anonymous said...

واسه همینه که ایرج میرزا میگوید خوشا به حال انکه که کره خر امدو الاغ رفت البته با کمی تغییر !

هی کوتاه من نمی دونم که جوکر رنگی را بیشتر دوست داشته باشم یا سیاه و سفید را ؟
یعنی همینطوری موندم .

Anonymous said...

الان یکی تو گوشم خوند میون دو تا دلبر اینور برم یا انور
من دو دلم کدوم ور
: دی

آدم آهنی said...

اگه خواست!
کیه که نخواد

Anonymous said...

اون بیت ایرج میرزای دوست داشتنی را دلم خواست برات کامل بنویسم .

بیچاره ان کسی که گرفتار عقل شد
خوشبخت انکه کره خر امد و الاغ رفت.

خشایار said...

با حمید مخالفم

Anonymous said...

من کم کم دارم دیوونه این جور رنگی با این منطق ساده ش میشم خیلی دوست داشتنیه

Anonymous said...

آقا پس تو رو خدا بنويس، شوخي بود به دل نگير
كوتاه جدا دوستت ارم. بووووووووووس

Anonymous said...

بابت چيزهايي كه از چشم نامحرم پنهونش كردي ازت ممنونم