Saturday, August 30, 2008

یک موجود_دوست داشتنی


بیا کوچولو
هندونه قل خورد ودنبال پسرراه افتاد
بشین اینجا .آفرین خوشگله
پسربه سمت کمد لباسهاش رفت و تی شرت لیمویی رنگ و شلوارجین سبزآبی تیره رو انتخاب کرد
هندونه سبز_راه راه_قلمبه سر جاش جلوی مبل قل قل می خورد
پسر لباسهاش رو پوشید و یه کتونی سورمه ای هم از کمد برداشت و به سمت در اتاق رفت.از جلوی هندونه رد شد.هندونه یه کمی بالا پرید ودنبالش قل خورد.پسر برگشت و روی زانوهاش نشست.هندونه روناز کرد یه کمی هم با ناخنهای بلندش قلقلکش داد.بوی مطبوع_هندونه تو اتاق پیچید.پسر خم شد و لبای صورتی رنگش رو روی پوست خنک و سبز و صیقلی هندونه گذاشت و بوسش کرد و بهش گفت:تو اینجا می مونی تا من از مهمونی برگردم .مواظب خونه هم باش.اگه کسی زنگ زد تلفن رو جواب نده خوب ؟
هندونه دور خودش قل قل خورد یعنی که خوب

Friday, August 22, 2008

آرزوی بسیار بزرگ را آرمان نامند


چیزی شده پسرجونم؟
پسرجون نگاه غمگینی به دوستش کرد و گفت:چرا؟...چی شده که دیگه به من خیانت نمی کنی؟
دوستش رنگش پرید.یه کم هم سردش شد.چشاشم یه جورایی گرد شد عین هروقت که بخواد دروغ بگه
دوستش گفت: پسر جونم به خدا من هیچوقت به تو خیانت نکردم
پسرجون شروع به گریه کرد
دوستش گیج شده بود.فکرکرد که خوبه دلداریش بده .رفت بغلش کنه که پسرجون محکم دستش رو پس زد و داد زد :نمی خواااااااااااااااااام
دوستش که بد جوری جاخورده بود عقب پرید
پسرجون هق هق کنان گفت:من... دلم می خواد
دوستش با احتیاط پرسید:چی دلت می خواد
پسرجون نفس عمیقی کشید از اون نفس های بعد گریه و در حالیکه از سبکی سرش گیج شده بود لبخند هیستریکی زد و گفت: دلم می خواد بهم خیانت کنی

Saturday, August 09, 2008

غیرت قناری


همه دخترای محل عاشقشن با اینکه هنوز یه پسر کوچولوی نه ساله هست.بدن تو پر(آخه ژیمناستیک رفته از پنج سالگی)موهای سیخ سیخ مشکی ....چشمای گرد دخترونه و آبی
تی شرت قرمز و یه شلوارک سبز تنشه با کتونیه سفید
دوان دوان سی دی به دست داره به طرف خونه می ره . آخه جادوگر(عموش که تو آمریکا زندگی می کنه اومده و خونه مامان بزرگه .خونه مامان بزرگ هم دوتا کوچه بالاتر از خونشونه)براش سه تا سی دی اورجینال بازی مورد علاقه اش رو آورده وچند دقیقه است که بهش هدیه داده
خوشحاله خوشحال شلنگ تخته اندازان به سر پیچ کوچه که رسید از پشت درخت یه پسر کوچولوی دیگه پریدبیرون و گردنش رو محکم گرفت و اونو به خودش چسبوند
این یکی شازده موهای پرپشت قهوه ای داره با چشای کشیده.چشاشم قهوه ایه. هشت وخورده ای سالشه فکر کنم.اصلا هم بهش نمی آد.یعنی بهش می آد ده سالش باشه...طفلی از الان سختی روزگار پیرش کرده.ولی خیلی خوشگله
یه سالی هم هست که می ره کشتی یاد می گیره
تی شرت سفید و شلوار لی خوشگل آبی با یه کتونی سفید و صورتی پوشیده
پسر کوچولو اولی در حالیکه می خواست خودش رو آزاد کنه داد زد :ول...م کن
پسر کوچولو دومی هم که الان همه فن های کشتی یه جا یادش اومده محکمتر گرفتش و گفت:ک..جا
پسر کوچولو اولی دست و پای بی نتیجه ای زد ولی آزاد نشد که
پسر کوچولو دومی که هنوز داشت با قدرت حرکات پسر کوچولو اولی رو مهار می کرد گفت :اینا... چیه... دس...تت
پسر کوچولو اولی دید که نه بابا نتیجه نداره آروم شد و گفت:جادوگرسه تا سی دی داده... اورجیناله
هفت هشت ثانیه هردو آروم موندن سر جاشون
پسر کوچولو اولی یاد بازی افتاد و دلش قی لی وی لی رفت. داد زد:ولم کن ... دوباره تقلا کرد که در بره اما بازم یه تلاش بی نتیجه
پسر کوچولو دومی که همینطور گردن پسر کوچولو اولی رو تو بغل محکم گرفته بود داد زد:سی دی هارو بده
پسر کوچولو اولی تقلا کنان:چ...ر...ا
پسر کوچولو دومی پسر کوچولو اولی رو ول کرد و با حرص داد زد:می خوام بندازمشون دور.هر سه تا شون رو دارم.اورجیناله . بابام آورده(آخی نازی یادم نبود باباش بارسلون زندگی می کنه از مامانش طلاق گرفته. اونم همین هفته اینجا بود) بغض کرد و گفت:خودم بهت می دم همشونو.اصلا هر چی می خوای بگو خودم بهت می دم

Saturday, August 02, 2008

یه جایی خوندم کسیکه می فهمه مثل کسی هست که می دونه بالای سرش یه سنگ پنجاه تنی به نخ وصله و آویزونه.سنگه نمی افته اما تا آخر عمر اون بنده خدا می ترسه

جوکر رنگی از صدای هق هق گریه هاش از خواب پرید.چشماشم اشکی شده بود.بالاخره همه ایرادی دارند یکی از ایراد های جوکر رنگی اینه که نمی تونه تو بیداری گریه کنه.یکی دیگش هم اینه که خیلی از قدرت دنیایی که توش زندگی می کنه می ترسه.چند وقت پیش فکر می کرد :حالا هی به خودت بگو نمی تونی گریه کنی یه بلای سرت بیاره دنیا که حسابی گریه کنی
نگاهی به جوکر سیاه وسفید انداخت.خواب بود.از خوبیهای جوکر سیاه وسفید اینه که اگه بخواد می تونه گریه کنه