Thursday, February 22, 2007

به افتخار كسيكه مخدر رو كنار گذاشت:خاتم الانبياي غزل:با اجازه از استاد


يه اتاقي بود گوشه باغ و مهندس اون رو انتخاب كرده بود براي هفته اي يه بار پيش هم بودن از اينجا خيلي بزرگتر بود...انجمن داشتيم واسه خودمون...اسم انجمن رو گذاشته بوديم انجمن مهندس...خيلي چيز ياد گرفتيم از اون شب ها
پسر:چي كار مي كردين؟
مرد:چيكار؟شعر هامون رو ميخونديم ...فيلم نقد مي كرديم ...داستان ...خلاصه همه چيز
پسر با شيطنت گفت:همه چيز؟
مرد خنديد و گفت:نه بي ا دب
مرد به فكر فرو رفت
پسر:چي شد...به چي فكر مي كني
مرد:يادمه يه شب اون مرد بزرگ اومد...اون كه شاعري بود براي خودش و بهش مي گفتن خاتم الانبياي غزل
پسر:واي اون هم ميومد اونجا؟
مرد:يه شب اومد...ما خودمون رو به آب و آتيش مي زديم كه شعرهامون رو براش بخونيم...خودمون رو لوس مي كرديم براش ...خر بوديم خوب ...سيگارش رو روشن مي كرديم...چه مي دونم ...اما اون به فكر يه چيز بود...انقدر موند اونشب اونجا كه همه رفتن...بعدا خيلي بعد وقتي كه از اين دنيا رفت مهندس گفت:اونشب مرد بزرگ ازش پول دستي گرفت ...تا هرويين بخره
مرد آهي كشيد و گفت:خدا بيامرزدش

Saturday, February 10, 2007

پرنده مهاجر...تقديم به روح مادر سعيد

دسته دسته پرنده هاي مهاجر آسمان شهر رو زيبا كرده بودند. رهبر پرنده ها به پايين نگاه كرد.چند صد متر پايينتر زير بال همسفر هاش پسر كوچولويي با مادرش داشتن به بالا نگاه مي كردن.پسر كوچولو دست مادر رو گرفته بود و سرش رو تا اونجا كه مي تونست عقب برده بود تا همه پرنده هارو ببينه . شكل هشت مانندي شبيه شكل دسته پرنده هاي مهاجر بين دست هاي مادر و پسر بوجود اومده بود.رهبرپرنده ها از كشف شباهت بين اين دو شكل لذت برد و با خودش گفت:اون پسر خيلي خوشبخته كه پيش مادرش هست...آهي كشيد .نگاهش رو از زمين گرفت و به جلو نگاه كرد
مامان پرنده ها دارن كجا مي رن؟ اينجانمي مونن؟اينجا رو ديگه دوست ندارن؟
مادر پسرش رو بغل كرد و گفت:هنوزم دوست دارن عزيزم .دارن ميرن پيش بهار. تو سرنوشتشون نوشته كه به عشق بهار سفر كنند .گلكم پرنده ها هيچوقت يه جا نمي مونن
مامان بهار همونيه كه عيد ميشه؟
آره عزيزم
مامان كي به پرنده ها ياد داده برن؟
خدا عزيزم
خدا چه شكليه مامان؟
خدا شكله بهاره عزيزم
پس پرنده ها ميرن پيش خدا؟
آره عزيزم ميرن پيش خدا
مامان بهار شكل گله مگه نه؟
آره عزيزم...شكل تو...شكل گل
مامان ما كه اينجا گل داريم چرا نمي مونن همين جا...كنار گل هاي ما؟منم كه اينجام.مگه من شكل گل نيستم؟
اينجا بودن عزيزم حالا بايد برن جايي كه يه پسر كوچولوي خوشگل و گل ديگه مثل تو اونجا هست
مامان اون شكل منه؟
آره عزيزم
مامان خدا شكل بهاره ...بهار شكل گل ...مامان گل هم شكل منه...من شكل خدام ...اون پسر كوچولو شكل من
پسر كوچولو قيافه متفكرانه گرفت مامانش رو بوسيد و گفت:مامان فهميدم خدا چه شكليه
مادر لبهاي پسر رو بوسيد و با خودش گفت خدا رو بوسيدم