Monday, June 27, 2005

کور

جوکر سیاه و سفیذ در حالیکه سیب را گاز میزد رو به جوکر رنگی کرد و گفت
می بینم که با چشمای گشاد شده توی فضای تاریک دنبال نوری
و شروع به خندیدن به مکاشفه کرد
جوکر رنگی اهی کشید و گفت
می بینم از شدت نور های شدید و رنگارنگ چشمات رو بستی

Sunday, June 26, 2005

مسافر کوچولو-تقدیم به حامد


داداش
جونم؟
یه سی دی چند مگا بایت هست؟
بین 700 تا 800
داداش
جونم؟
از اینجا تا اولین سیاره ای که دو تا داداش دیگه داره چند مگا بایت راه هست؟

Thursday, June 23, 2005

مرگ


وارد اتاق شدم
چشمان موذی اش را دید م
چیزی را پشت سر پنهان کرده بود

کابوس


صدای در
مرد جوان در را باز میکند
مردی با لباس نظامی سلام میکند
سلام مرد را جواب میدهد
شما به خدمت فراخوانده شدید
اما من سربازیم را گذرانده ام
چاره ای نیست اماده شوید

Monday, June 20, 2005

عشق


جوکر سیاه و سفید:از من ناراحتی ؟
جوکر رنگی :تو چی از من ناراحتی؟
هر چی میگم تکرار نکن
من که حرفاتو تکرار نمیکنم نمونه اش همین جملاتم

بازی


جوکر رنگی:میدونی بدترین حس چیه؟
جوکرسیاه و سفید:نه
وقتی داری جدی هم حرف میزنی شوخی بگیرنت :-
چه خوب بازی شروع شد پاشو شاید واسه ما هم جا باشه:-

Saturday, June 18, 2005

خدا


هیچ نگفت

جوکر گفت


اگر ما بخواهیم
خدا را جور دیگری می افرینیم

زهیر گفت

اگر خدا ما را جور دیگری می خواست
جور دیگر می افرید

Tuesday, June 14, 2005

عشق-تقدیم به زهیر


پسر در اتش میسوخت
اتش دوان دوان سوی عشقش رفت
دراغوشش گرفت

بعد از ظهر


پسرک لال همچون همیشه
دوستانش را به کوچه فراخواند
زوزه ای کشید

حرمان


جوان داخل کوچه شد
میانسال در خم کوچه ارام قدم میزد
............
به هم رسیدند
جوان کارتش را به او داد
............
جوان به مرد نگاه میکرد
مرد همچنان راه خود را به سمت خیابان ادامه میداد بدون انکه چشم از کارت بردارد

Monday, June 13, 2005

هوس

جوان وارد کوچه شد
مرد میانسال را در خم کوچه دید
بهم رسیدند و جوان کارتش را به مرد داد.........
جوان برگشت و نگاه کردمیانسال بدون اینکه چشم از کارت بردارد به سمت خیابان میرفت

طلاق

جوان وارد کوچه شدمرد میانسال را در خم کوچه دید.
بهم رسیدند و جوان کارتش را به مرد داد.
.........
جوان برگشت و نگاه کرد
میانسال بدون اینکه چشم از کارت بردارد به سمت خیابان میرفت.

Friday, June 10, 2005

یک لحظه عــــــشـــــق


چراغ قرمز
دختر کولی با اسفند دان دور ماشین
راننده 2هزار تومن از کیف دراورد
بیا عزیزم
دختر از شادی جیغ کشید

جنگ


مامان
جونم دخترم
مامان ما 4 تا دل داریم
کجاست عزیزم
یکیش تو شکممون .... یکیش تو قلبمون .....
...... موشک ..... انفجار..... دود......

Sunday, June 05, 2005

تقدیم به جوکر

جوکر رنگی:عاشق سرباز دل شدم.
جوکر سياه:منم همينطور
خاک بر سر من عاشق من نيستی
دوست دارم اما...مگه نميگی عاشقی؟
دروغ گفتم عاشقم باش

نیاز


مادر يه نوجوون داشت و يه عالمه همسايه خوب .
تو همسايه ها يه زن فقير بود.
نوجوون رفت سربازی لب مرز.
مادر به زن فقير کمک مالی ميکرد در عوض از زن خواست دعا کنه سربازش برگرده سالم.......
ميشنيدم شبها زن فقير دعا ميکرد.......
خدايااااااااااااا برنگرده سربازش

تکرار

از ماشين به بيرون نگاه کردم

.دستم را در دستش گرفت
....دستش را گذاشتم روی لبم

گفتم چه بوی خوبی ميدهند

اما بوی خوبی نميداد